- Didare To
- Sep 9, 2021
- 4 min read
Updated: Aug 20, 2023

ژاک دریدا
ﻓﺮﺍﻧﺴﻮﯼ ﺍﻟﺠﺰﺍﯾﺮﺍﻻﺻﻞ
ﺘﻮﻟﺪ 1930 ﻓﻮﺕ 2004
ﺑﺎﺭﺯﺗﺮﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪی ﻣﻤﯿﺰﻩی ﺍﻭ ﺑﺎ ﻓﯿﻠﺴﻮﻓﺎﻥ ﻭﺍﻧﺪﯾشمندﺍﻥ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻭ ﻣﻌﺎﺻﺮ ﺧﻮﺩ
کﻠﻤﻪﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﺑﻤﻌﻨﺎﯼ Differens
ﮐﻪ آنرﺍ ﺑﻪ ﻧﺰﺩﯾکترﯾﻦ ﺗﺮﺟﻤﻪی
ﻓﺎﺭﺳﯽ ،،ﺗﻔﺎﻭﺕ،، ﮔﻔﺘﻪﺍﻧﺪ
ﻭﯾﺎ
،،ﻏﯿﺮﯾﺖ ،،
ﺗﻔﺎﻭﺕ بهﺠﺎﯼ ﺍﯾﻦﻫﻤﺎﻧﯽ
ﻭ
ﻏﯿﺮﯾﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻌﻮﯾﻖ ﻫﻤﯿشهﮕﯽ بهﺠﺎﯼ ﺣﻀﻮﺭ ﺍﺑﺪﯼ
ﻭ
ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺶ ﻓﺮﺽ ﺑﻨﯿﺎﺩﯾﻦ ﻫﺮ ﻣﻌﻨﺎﺳﺖ .
ﻭﺍﯾﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺮﮐﺖ ﻭ ﺗﮑﺎﭘﻮﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻭ ﻫﺮ ﻧﻈﺎﻡ ﻭ ﻫﺮ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﺍﺭﺟﺎﻉ ،
ﺑﺮ ﻃﺒﻖ آن ﻗﻮﺍﻡ ﻣﯽ ﯾﺎﺑﺪ.
ﺑﺎﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ ،،ﺻﺪﺍﻗﺖ،، ﻭﻣﻌﻨﺎﯼ ﺣﻘﯿﻘﯽی ﺩﺍئمی ﺍﺯ ﻣﺘﻦ و ﮔﻔﺘﻪ ، ﮔﺮﻓﺘﻪمیشوﺩ .
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﻋﻠﻮﻡ ﻭ ﻫﻨﺮ نیز ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ .
ژاک دریدا،
با جنبشی که بنام ساختارشکنی شناخته شده، نزدیکی و پیوندی تنگ دارد.
هدف اصلی او در واقع خنثی کردن چیزی است که خود، آن را عقلمداری
(logocentrism)
(یا حاکمیت عقل)
خواندهاست
¤¤
وان هوزر
(vanhoozer)
ارج و وزن چنین نظری را ارزیابی نموده و میگوید:
دریدا به تواناییی عقل در دستیابی به یک استنتاج کلی،
یعنی توضیح جهان از برخی جنبههای واقعیت، شک دارد.
دریدا، یک خنثیگر و یک ضد ساختار است
و چیزی همچون عقد و پیمان میان زبان و واقعیت را خنثی میکند.
یعنی
چیزیکه مورد اعتقاد فلسفهی غرب است و از نگاه این فلسفه، توان آشکار کردن حقیقت را دارد.
وی که از عرصهٔ پدیدارشناسی به ساختارگرایی و ساختارشکنی نزدیک شد
با دیدگاههایش دربارهی زبان، دانش و معنا و به ویژه ماهیت متن ، مورد توجه ارتباطشناسان قرار گرفت.
او شاگرد نهضت ساختارگرایی و اندیشههای پساساختارگرایی میشل فوکو بود
و با نقدی که بر این اندیشه و بیشتر از جنبهی نشانهشناسی وارد نمود
مورد توجه محافل نقد ادبی و جامعه پستمدرن دانشگاهیی آمریکا قرار گرفت.
دریدا در آثارش فاصله بین فلسفه و ادبیات را کاهش داد
و به عنوان یک منتقد ادبی قدرتمند ، هم شناخته شد .
¤¤
دریدا
این باور ساختارگرایان را که معنا در ذات متن است، رد میکند.
او نمیپذیرد که واژهگان حامل و بارور معنایند.
بلکه بر آن است که، واژهگان تنها به واژهگان دیگر اشاره دارند.
معنا وابسته به خواننده است و نه متن،
و زمانی بروز مییابد که مفسر با متن به گفتمان در آید.
پس دلایلی بنیادی که بتوان بدان ها تکیه کرد وجود ندارد.
او فرد را وا می دارد تا از اندیشهی واقعیت متعالی دست بشوید
و بهجای آن روی متن متمرکز شود.
آنچنان که متن خود به گونهی مستقیم با شخص از در سخن در آید.
بنظر دریدا، ﻓﺮﺩ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺭﺩ ﻭﺑﺪﻭﻥ آﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﻭ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺣﻀﻮﺭ ﻓﺮﺩ ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺳﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﺴﺖ ﻭﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻥ میﮑﻨﺪ ،
ﺗﺤﻮﻝ ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﺍﯾﺠﺎﺩ میشود .
ژﺍﮎ ﺩﺭﯾﺪﺍ
ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۹۶۶ ﺳﺎﺧﺘﺎﺭ ﺷﮑﻨﯽ ﺭﺍ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﻭ ﺩﺍﯾﻤﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺘﻦ ﮔﺮﻓﺖ
ﻭﭘژﻭﻫﺶ ﻭ ﮐﻨﺪﻭﮐﺎﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺟﺎیگزﯾﻦ ﻣﺘﺎ ﻓﯿﺰﯾﮏ ﻓﻠﺴﻔﯽ ﮐﺮﺩ .
¤
،،نوشتار و تفاوت،،
مجموعهای از نخستین مقالات دریداست که در سال ۱۹۶۷ منتشر شد
و در میان آثار او جایگاهی ممتاز دارد.
دریدا در هریک از این مقالات، که نوعی سکوی پرتاب شمرده میشوند،
بعضی درونمایههای بنیادی و روشهای کلیدی اندیشمندان بزرگ عصر خویش
(روسه، فوکو، ژابس، هوسرل، هایدگر، لویناس، ارتو، فروید، باتای، لوی استروس و …) را
مورد سنجش قرار میدهد.
از خلال این سنجش، خطوط و عناصر شکلدهندهٔ فضای اندیشهٔ دریدایی اندکاندک چهره مینمایند
تا در آثار بعدی او سیمای مشخصتری پیدا کنند.
تنوع، غنا و اهمیت مسائل مطرحشده، شیوهٔ پرسشگری و نقد دریدا در این جستارها
تولد اندیشمندی را بشارت میداد که برای ماندن آمده بود
و تأثیر انکارناپذیرش بر اقلیم فلسفی زمانهاش گواه آن بودهاست.
¤
بنا به دو اصل ابداعیِ او
ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺑﺠﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﺎﻧﯽ
ﻭ
ﺗﻌﻮﯾﻖ ﻫﻤیشهﮕﯽ ﺑﺠﺎﯼ ﺣﻀﻮﺭ ﺍﺑﺪﯼ
ﻫﺮ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﯾﮑﺴﻮ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﻣﺸﺨﺺ ﺩﺍﺭﺩ .ﺍﺯ ﺳﻮﯾﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﻌﻠﯿﻖ ﺍﺳﺖ
ﯾﻌﻨﯽ میتوﺍﻧﺪ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﻧﻮ ﺑﯿﺎﺑﺪ ﻭﺣﺎﻟﺖ ﺗﺎﺯﻩ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﺑﻨﺎ ﺑﺠﻤﻠﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻥ ﻗﺮﺍﺭ میگیرﺩ .
ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻧﻮﺷﺪﻥ ﭘﯽﺩﺭﭘﯽ ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﻫﻤﻪی ﭼﯿﺰﻫﺎئی ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ .
ﻫﺮ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﺯ یکسو ﻣﻌﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺪﻟﻮﻟﯽ ﺍﺷﺎﺭﻩ میکند
ﻭ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻨﺎ ﺑﻪ ﺗﻌﻠﯿﻘﯽ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﻣﺎﺯﺍﺩ ﺍﯾﺠﺎﺩ میکند.
ﮐﻠﻤﺎﺕ ﺩﺭ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ مصداقهای ﺧﺎﺭﺟﯽ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ﺑلکه ﺍﺷﺎﺭﺍﺗﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﻻﻟﺖ ﺑﺮ ﻣﻔﺎﻫﻢ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ
( ﻭﻗﺘﯽ ﺑﭽﺸﻤﻪ ﻣﯽﺭﻭﯾﻢ ﺍﺯ ﻣﺠﺮﺍﯼ ﮐﻠﻤﻪ ﭼﺸﻤﻪ میگذﺭﯾﻢ )
، ﻫﺎﯾﺪﮔﺮ ،
ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﻫﺮ ﮐﻠﻤﻪ ﻣﻌﻮﻕ ﻭﻣﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﮐﻠﻤﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﺴﺖ
ﻣﺜﻠﻦ ﺳﻨﮓ ، ﺳﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺍﻥ ﺟﻬﺖ ﮐﻪ ﺍﺏ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻥ ﺟﻬﺖ ﮐﻪ ﭼﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻨﺎ ﺑﺮﺍﯾﻦ ﻫﺮ ﮐﻠﻤﻪ
ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﯿﺎﺯ ﻣﻧﺪ ﮐﻠﻤﻪ ی ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺩ ﺍﺳﺖ .
ﻭ ﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﺎﺳﯿﻢ ﻭ ﯾﺎ ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﻢ بشناسیم،
ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﺷﻨﺎﺧﺘﯽ ﻭ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﺷﻨﺎﺳﯽ ﻋﺎﺟﺰ میمانیم .
بعنوان ﻣﺜﺎﻝ
ﺍﮔﺮ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺧﺮﮔﻮﺷها ﮐﻠﻤﻪی ﺧﺮﮔﻮﺵ ﺭﺍ ﺑﺪﺭﺳﺘﯽ ﺍدﺍ ﮐﻨﺪ
ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭻ ﺗﺴﻠﻄﯽ ﺩﺭ ﺍﺩﺍﯼ ﮐﻠﻤﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﭼﻮﻥ
ﺣﯿﻮﺍﻥ ، ﺧﺰ ، ﻏﺬﺍ ﻭﯾﺎ آﻓﺖ را ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ
ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺗﻌﺒﯿﺮﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭﺗﺮﯼ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻏﯿﺮ ، ﺩﮔﺮ ، ﺟﺎﯼ ﻭ ﮔﺎﻩ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﻧﺪ
ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﮐﻠﻤﻪی ﺧﺮﮔﻮﺵ ﺭﺍ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺍﮔﺮ ﮐﻮﺩﮎ ﻣﺎ نمیدﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺧﺮﮔﻮﺵ ﯾﮏ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺣﯿﻮﺍﻥ گﯿﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ ،
ﻫﻨﻮﺯ ﺗﺴﻠﻂ ﺑﻪ ﮐﻠﻤﻪی ﺧﺮﮔﻮﺵ را، ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﮐﻠﻤﻪﻫﺎﯼ ﺑﺎ ﻣﻌﻨﺎ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ .
ﻭﻫمچناﻥ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻣﻌﺎﻧﯽ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺑﻮﺟﻮﺩ ﮐﻠﻤﻪﻫﺎﯾﯽ ﺑﺎ ﻣﻌﻨﺎ ،
بنا ﺑﺮﺍﯾﻦ ﺯﺑﺎﻥ ﻭ ﮐﻠﻤﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺩﭼﺎﺭ ﺑﺤﺮﺍﻥ میشوﺩ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯﺍﯾﻦ ﺍﺻﻮﻝ
،تفاﻭﺕ ، و ، ﻭابستهگی ، ﺭﺍ ﺍﺯ آﻥ ﺑﮕﺮﯾﻢ
ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻌﻨﺎ ﺛﺎﺑﺖ ﻭ همیشهگی ﺑﺎﺷﺪ
ﺑﺎﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﮐﻪ ﮐﻠﻤﻪی ﺩﺭﺧﺖ ﺭﺍ ﭼﻨﺎﻥ ﺳﻔﺖ ﻭ ﺳﺨﺖ ﺑﭽﺴﺒﯿﻢ ﮐﻪ ﺟﻨﺒﻪ ﻣﺎﺯﺍﺩ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﻫﺪ
ﻭﺩﺭﺟﺎ ﺑﺰﻧﺪ ﻭ آﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻠﻤﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﻣﻨﺤﺼﺮ ﺑﮑﻨﯿﻢ .
آن ﻮﻗﺖ ﺍﯾﻦ ﻭﺍژﻩ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺳﻌﯽ میکند ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ
ﻣﺜﻼ ﺩﺭ ﺗﺼﻮﯾﺮ ، ﺩﺭ ﻣﯿﺰ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻥ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺑﻤﺮﻭﺭ ﻣﻨﺤﺮﻑ میشوﺩ .
ﻭ ﯾﺎ ﮐﻠﻤﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﮑﻨﺪ ﺑﻬﺮﺟﺎ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺮﻭﺩ ﻭﻫﺮﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺸﻮﺩ
ﻭ ﺑﺎﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﭼﺎﺭ ﻫﺬﯾﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﺳﯿﻼﻥ ﺧﻮﺩ ﮔﻢ ﺷﻮﺩ ﻭﻧﺎ ﻣﻔﻬﻮﻡ .
Comments