از هر دری سخنی

شفق درانتظار ستاره‌گان ، تسلیم نسیم بهاران می‌شد در خیال‌اش رازورمز باور لای ران‌هایم را می‌پروراند شاید در پساپشت پنجره از دور دیدها...

دیوانه‌گیِ شبانه پُرم از ابرهای باران زا. می دانم، فریادِ بی‌صدای جیغ‌های ونوس‌ام را شنیده ای سوگند به‌عشق، و قسم به‌خیال‌هایِ پُر از...

من آرزوی محالی که در دل‌ات هستم که هر طرف بروی در مقابل‌ات هستم جواب خیرم و شر داشتم، بگو چه کنم؟ چه بوده‌ای که من امروز حاصل‌ات هستم مرا...

گیسوان تو را خلق کرد تا باد در جهان مفهوم ابدی پیدا کند گیسوان تو ، رهاست تا باد درون گیسوان‌ات تا بوسه درون لب‌هایت و جهان درون چشم‌هایت...