top of page
  • Writer: Didare To
    Didare To
  • Jan 17
  • 1 min read

بامداد


رسیدن من به معشوق‌واره‌گی

همچون آمیزش خورشید و دریا در سحرگاهان است.

من

هر بامداد، آوای نی را می‌شنوم

که هوای مرا سر می‌دهد.

لبانم،

لب‌هایم،

 به‌ بزم شاعرانه‌ی آغوشم می‌نشینند،

به یاد اولین بوسه،

به یاد عشقِ نخستین عشق‌بازی،

شب تولد دیگرم

در میهمانیِ بکارت من،

و این را نام دیگرِعشق گذاشته‌ام


شفق، نام تو را بر آسمانِ سینه‌ام می‌نگارد،

و تو، آسمانِ من می‌شوی.

ستاره‌هایم در بستر تو

شفاف‌تر و دیدنی‌ترند،

و

به دستان تو، چیدنی‌تر


بیا،

بال در بال یکدیگر

به اوج‌ها پرواز کنیم

به افق‌های ناشناخته‌ی آسمانِ من.

آنجا که خواهش، مسیر می‌نمایاند

نه اراده‌‌ی ما


رهگذر



コメント


bottom of page