top of page
  • Writer: Didare To
    Didare To
  • Feb 21
  • 1 min read


بوسه بر انحنای باران


شبان‌گاهان که تمشک‌های کوهی

 در پستان‌هایم به‌شیر می‌نشینند  

آرزوهای تازه‌ای زیر پوستم می‌گذرد

اوج تنم را با بوسه طی کن

 هیچ انحنائی را بی‌نسیب از گرما نمی‌خواهم

که تشنه‌گی،

در انحنای هر سایه، 

به‌گرمای لبانت آشناست


هم‌گامیِ سرانگشتانت با قلبت را

 چنان‌که نرمیِ پوستم را می‌نوازد

می‌فهمم


در مِه‌آلوده‌گیِ آغوشم ترا می‌بینم

در قطره‌های باران

 خودم را،

در نوازش‌های سرانگشتان‌ات

زن بودنم را،


عاشق عشق‌ورزیدن با تو ام

رسیدنِ به آرزومندی‌ها،

 مانند است

آن هنگام که می‌شنوم ضربان قلبم 

در قلب تو می‌زند


گونه‌هایت میان دو لیموی نورسیده‌ام لانه‌ می‌‌گیرند

‌نشان افتخار زن بودنم را نفس می‌کشی

سرودی از عشق، بی‌صدا می‌نوازد

گونه‌های ترا

من آسوده‌گیِ گونه‌های زیرینم را در کف دستان تو می‌ریزم

هوس به‌سینه می‌فشارد

گونه‌های مرا


لرز غنچه‌ی نوشکفته‌ام را لمس می‌کنم

آن‌هنگام

که ساقه را عاشقانه در آغوش می‌کشد

 

در زمزمه‌ی دانه‌های وِلَرم باران غرق می‌شوم

 می‌شنوم،

تنیداریِ عشق‌ را

ضربان قلب ترا

در لحظه‌‌های بی‌پایان

من و تو


رهگذر




Comments


bottom of page