top of page
  • Writer: Didare To
    Didare To
  • Jan 13, 2022
  • 9 min read

Updated: Sep 3, 2023




تختی که بود ؟ ۲


نوزدهم دی‌ماه ۱۴۰۰

پرسش‌هاي بنيادين از زندگي و مرگ اسطوره معاصر در گفت‌وگو با دكتر داروين صبوری

اگر تختی را به سال 1400 بياوريم همان تختی می‌شود؟

علي ولي‌اللهي

اين گفت‌وگو بايد روز شنبه چاپ می شد؛ به مناسبت ۱۷ دي و سالروز درگذشت غلامرضا تختي اما حذف سرخابی‌ها از آسيا برنامه‌ها را به‌هم ريخت. بيش از نيم قرن از درگذشت جهان پهلوان ايرانی گذشته است؛ نيم قرنی كه

آبستن حوادث تاريخی سياسي بسيار مهمی بوده.

تغييرات بسياری طی اين سال‌ها در ايران و جهان به وقوع پيوسته اما برخی چيزها همچنان اهميت خودشان را حفظ كرده‌اند.

يكی از اينها مساله‌ی تختی است.

تختی را مي‌توان از منظرهای گوناگون مورد بررسی قرار داد.

با اين حال در تمام اين سال‌ها هاله تقدسی كه دور نام اين شخصيت قرار گرفته باعث شده نتوان

آنچنان كه بايد و شايد به او نزديك شويم. بيشتر روايت‌ها پيرامون تختی در مورد

كمك او به مردم و مصدقی بودن و جوانمردانه مبارزه كردن بوده.

همين تاثير را در فيلم تختی به كارگردانی بهرام توكلی هم ديديم؛ تختی احاطه‌شده در برچسب‌ها.

با خودمان گفتيم بعد از بيش از نيم قرن شايد زمان مناسبی رسيده باشد كه سوال‌های مهمی در اين زمينه پرسيده شود.

اين نه به معنای درست و غلط بودن روايت‌های پيرامون تختی يا زير سوال بردن شخصيت او كه به معناي فتح بابی برای بررسي وقايع و شخصيت‌ها بدون درنظر گرفتن هاله تقدس و روايت‌های قالب پيرامون آنهاست.

برای همين با دكتر داروين صبوری جامعه‌شناس فعال در حوزه ورزش كه اتفاقا ديدگاه انتقادی پيرامون

تختی دارد به گفت‌وگو نشستيم.


سئوال

شما در مقاله‌اي تختی را صرفا محصول شرايط می‌دانيد.

آيا نبايد درصدی از آنچه امروز به نام تختی می‌شناسيم را به شخصيت او مرتبط كنيم؟


جواب

اساسا ما چيزی به نام جنبه‌ی ذاتی چيزها نداريم. مخصوصا وقتی در حوزه‌هاي اجتماعی و فرهنگی حرف می‌زنيم.

مساله سر اين است كه آن شخص آيا استعداد خاصی در به‌كارگيری المان‌های فرهنگی، شناسايی يا فهم آنها دارد يا خير.

به عبارت ديگر آيا فرد شانس استفاده از المان‌هاي فرهنگی و برجسته شدن را دارد؟

اينجا هم كمی زيركی لازم است. يك زیرکی اجتماعی به اضافه‌ی آنچه در شرايط تاريخ و رخدادهای تاريخی حادث مي‌شود.

از اين منظر اگر بخواهم به تختی نگاه كنم، آن چيزي كه شما به عنوان زیرکی از خود نام می‌بريد را می‌توانم

در زندگي‌نامه تختی ببينم.

بچه‌ای در پايين‌شهر كه مرام را می‌شناسد. نوعی از ادبيات، مراودات اجتماعی و نوعی از بودن در جهان را مي‌شناسد كه معمولا قابل لمس و قابل تقدير براي عامه مردم هم هست. بچه‌های لوتی، مشتی، بچه‌هائی كه فقر را چشيدند.

بچه‌هائی كه محروم بودند از داشتن پارتی‌های اجتماعی براي رشد.

از اين منظر است كه مخاطب در طيف گسترده‌ی خودش به اين آدم‌ها هم احترام بيشتری می‌گذارد ، هم بهتر آنها را دوست دارد. چون اين آدم‌ها نويد می‌دهند كه ببين من از جنس تو بودم و پايين بودم و توانستم رشد كنم.

اين فقط مختص جامعه ما نيست.

ما وقتی‌ مي‌رويم سراغ زندگی‌نامه شخصی تختی يك‌سری المان می‌بينيم كه به واسطه تاريخ برجسته می‌شود.

اول اين‌كه آنها در محله‌ای هستند كه برنامه توسعه پهلوی اول زندگی آنها را به‌هم می‌زند. حتی صحبت از اين می‌شود

كه اين برنامه باعث مرگ پدر تختی می‌شود.

از اينجا ريشه‌های يك درام سياسي - اجتماعی شكل می‌گيرد.


سئوال

معمولا درام‌های سياسی اجتماعی سوژه‌هائی را پيگيری می‌كنند كه همان زيركی كه مدنظر شماست در آن وجود دارد.

جدا از بحث تختی مساله‌ای كه شما عنوان می‌كنيد يك بحث ريشه‌ای است پيرامون اين‌كه

آدم‌ها تاريخ را مي‌سازند يا تاريخ آدم‌ها را و هنوز كسی به جواب قطعی نرسيده.

اما شما با قطعيت از اين موضوع حرف می‌زنيد.


جواب

آدم‌های زيادي مثل تختی داشتيم؛ آدم‌هايي كه كارهای بزرگ‌تری هم كردند. پرسش اين است كه به جز آنچه از تختی نقل می‌شود چه چيز ديگري وجود دارد براي تقدس؟

براي اسطوره كردن يك شخصيت؟

در اينجا ما فقط حوادث تاريخي را داريم. اگر نخواهم وارد بحث تخصصي مربوط به اين سوال و نظريات هگل و ماركس در مورد تاريخ بشوم، مي‌توانم دو طرف طيف را درنظر بگيرم.

يك طرف انسان‌ها هستند كه تاريخ را رقم مي‌زنند و در طرف ديگر تاريخ انسان‌ها را مي‌سازد.

در طرف اول ما يك نگاه ليبرال به انسان داريم. در اين نگاه انسان قدرتمند است و يك نوع از اراده‌گرايي داريم.

نويدبخش و دلگرم‌كننده است. هر انساني را مي‌تواند تبديل به يك قهرمان كند. كافي است آن انسان درون خودش جست‌وجو كند.

امروز در حوزه‌هاي مختلف اقتصاد و روانشناسي موفقيت هم داريم.

در اين ميان چه چيز ديده نمي‌شود؟

تمام تكه‌هاي پازل اجتماعي يك ملت، تمام نيروهاي مولد، تقويت‌كننده و عوامل خاص ديگر.

حتي دست خدا به معناي فلسفي‌اش هم ديده نمي‌شود.

يك هاله‌اي از قهرمان باوري دور انسان شكل مي‌گيرد.

در قسمت دوم يك جبرگرايي داريم.

انسان‌ها محكوم شرايط هستند.

در برهه‌هاي تاريخي متفاوت انسان‌هاي متفاوتي ساخته مي‌شوند. تغييرات درون انسان‌ها را آن‌طوركه درون جامعه

رخ مي‌دهد دنبال مي‌كند.

چيزي كه مهم است اين است كه انسان به علاوه محيط، شرايط و تاريخ و فرهنگ و اجتماع خودش است.

اين طيف دوم به پارادايم جامعه‌شناختي نزديك‌تر است.

در مورد همين بحث يك سوال مهم اين است كه اگر تختي را‌ برداريم بياوريم سال ۱۴۰۰ آيا باز هم همان تختي مي‌شود؟

به هيچ عنوان.

اين به هيچ عنوان من، نشان مي‌دهد چطور تختي مرهون شرايط سياسي- اجتماعي خودش است.

براي اين بايد فضاي سياسي- اجتماعي ما را مخصوصا

در دو دهه درك كنيم.

يكي از ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ يعني زماني كه پهلوي اول تمام مي‌شود و پهلوي دوم شروع مي‌شود.

يك دوره طلايي همراه با آزادي مطبوعات و فعاليت احزاب.

يك دوره از ۱۳۳۲ به بعد.

منظور چيست؟ منظور اين است كه نقش جناح‌هاي سياسي، نقش آنچه به عنوان پارادايم درون جامعه روشنفكري ايران شكل مي‌گيرد، كش‌وقوس‌هاي سياسي، ترورها، زنداني‌هاي سياسي را بررسي كنيم.

در چنين فضايي است كه تختي مي‌تواند برجسته شود و اتفاقا تختي از آن برجسته شدن خوشحال نبود. تختي آنچنان پس از مرگش در هاله‌هايي از اسطوره‌سازي و درام‌هاي اجتماعي - سياسي قرار گرفت كه عملا

دست ما را از مطالعه تختي به عنوان ورزشكار كوتاه كرد.

مخاطب سال‌هاست در توهم ترور تختي سينه زده است.

حالا شما به او بگوييد تختي خودكشي كرده، هرگز نمي‌پذيرد. ممكن است با شما هم‌عقيده شود كه حرف شما راست است اما قبول نمي‌كند گزاره شما واقعي است، چون در درام‌هاي او چيز ديگري رخ داده. مساله مرگ تختي را داريم. پس از مرگ او هرگونه نقد و بررسي او بسته مي‌شود. اين خاصيت بسياري از چهره‌هاي اسطوره‌اي در فرهنگ‌هاي مختلف است.

منظورم از اسطوره تعريف مدرن و جوزف كمبلي است.


سئوال

فكر مي‌كنيد چطور چنين چيزي رخ داد؟


جواب

تختي بدل به اسطوره‌اي شد كه عملا آن چيزي كه به قوام آن كمك كرد همين درام‌ها هست.

همين داستان‌هايي است كه پس از مرگ او شكل مي‌گيرد و در هم تنيده مي‌شود و آن‌قدر بزرگ مي‌شود كه دست شما به هسته اصلي نمي‌رسد و از يك جايي به بعد هم مي‌گوييد اصلا نمي‌خواهم دستم به آن هسته برسد.

تختي در زمانه‌اي مي‌تواند شكل بگيرد كه نيروهاي مخالف نظم سياسي در ايران با توجه به اهرم‌هاي تبليغاتي

كه داشتند قدرتمند بودند.

در آن زمان فضاي فرهنگي دست چپ‌هاست،

ترجمه‌ها دست چپ‌هاست،

انجمن‌هاي شعر، تريبون،

رسانه‌هاي مكتوب دست چپ‌هاست

و توانستند از هر چهره‌اي و نه فقط تختي شهيد بسازند.

در مورد مرگ صمد بهرنگي

جمله‌اي از جلال آل‌احمد هست كه مي‌گويد

نبايد بگذاريم مرگ صمد حيف شود.

او مي‌داند صمد غرق شده و به دست ساواك كشته نشده اما به پيشنهاد حزب ، آنها تصميم مي‌گيرند از مرگ هر انساني

ضد پهلوي بهره‌برداري كنند.

الان بحث سر خوب و بد بودن پهلوي نيست،

بحث سر اين است كه اگر ما به دنبال حقايق اجتماعي هستيم بايد همه مسائل را ببينيم.

در مورد مرگ صمد بهرنگي

تمام كساني كه در حافظه تاريخي ما به عنوان روشنفكر

شناخته شده‌اند از جمله احسان طبري، احمد شاملو، سياوش كسرايي، مهدي اخوان ثالث و ديگران عملا دروغ مي‌گويند.

پروپاگاندا راه مي‌اندازند.

در مورد تختي هم همين است.

مظفر بقايي مي‌گويد ما تختي را آورديم در حزب زحمتكشان فقط به خاطر اينكه علاقه‌‌ی دربار به تختي باعث مي‌شد

جمع‌هاي حزبي ما مورد يورش ساواك قرار نگيرد.

بعد كودتاي ۲۸ مرداد را داريم.

آن فضاي يأس و اعدام افسران حزب توده و…

تختي هم به عنوان يك قهرمان ملي كه از كوچه‌هاي جنوب شهر آمده و مطرح شده داريم.

بعد مي‌گويند ساواك او را كشته.

همه اينها باعث مي‌شود ما امروز مرتب به دنبال يك گمشده‌اي به نام تختي در حوزه‌هاي مختلف فرهنگي- اجتماعي و ورزشي بگرديم و آن را پيدا نكنيم. ما بايد بپرسيم آنچه به دنبالش هستيم اساسا وجود داشت؟

براي اين آدم‌هاي اين‌چنيني ديگر پيدا نمي‌كنيم چون هنوز نمردند. آن فضاي دهه سي و چهل غير قابل تكرار هستند.

حوزه‌هاي روشنفكري و حوزه‌هاي نويسندگي آنچنان كه بر مخاطبين اثر داشتند امروز وجود ندارند.

عملا حوزه‌هاي روشنفكري ارتباط خودشان را با مخاطب از دست دادند و البته اين باعث خوشحالي من است

چون ديگر نمي‌توانند سر مخاطب كلاه بگذارند.

روشنفكر ايراني هرجا صحبت كرده به استثناي روشنفكر مشروطه غير از خشونت و ترور و عصبيت چيزي بروز نداده.

اميدوارم باب گفت‌وگوي دقيق‌تر در باب افراد باز كنيم.


سئوال

در سال‌هاي گذشته خيلي از ورزشكاران را با نام جهان پهلوان صدا زده‌اند. نمونه آخرش حسن يزداني كه برخي مي‌گويند هنوز توسط جریان رسمي مصادره نشده.

آيا يزداني مي‌تواند تختي شود؟


جواب

تختي مرهون شرايط سياسي خاصي بود. احزاب سياسي و رسانه‌ها در آن برهه او را مصادره به مطلوب كردند و تصويري از او ارايه دادند كه واقعي نبود. حتي در عروسي تختي هم همين است. او مي‌رود دختري از طبقاتي مي‌گيرد كه هيچ نسبتي با هم ندارند. با هم به مشكل مي‌خورند و احتمالا يكي از دلايل خودكشي او هم همين مشكلات زناشويي بوده چون ديدم برخي به آن اشاره كرده‌اند. در مورد حسن يزداني اين شرايط وجود ندارد. مخصوصا اينكه او توسط اراده سياسي مصادره شده. او در برخي مهماني‌هاي سياسي حضور دارد. در برخي جلسات مذهبي يا با ائمه جمعه شركت مي‌كند. اينها خودش مصادره است.


سئوال

آيا تختي سلبريتي زمانه خودش بود؟


جواب

اگر سلبريتي را كسي در نظر بگيريم كه مردم نسبت به احوالات او حساس هستند، او را سرمشق رفتار خود قرار مي‌دهند، در باب او صحبت مي‌كنند، در موردش توليد محتوا و خبر مي‌شود و براي او زبان را به‌كار مي‌گيرند بله! تختي

يك تختي يك سلبريتي اجتماعي بود.


سئوال

اگر بحث كسب درآمد را هم اضافه كنيم چه؟


جواب

آن زمان اين مساله مطرح نبوده. فكر مي‌كنم بشود پرونده‌اي در مورد سلبريتي‌ها برويم. اولين سلبريتي‌ها مذهبي‌ها بودند. اينها فقط كاركردهاي آييني داشتند. آن چيزي كه امروز به عنوان كسب درآمد از راه محبوبيت مي‌شناسيم محصول سي سال اخير است. در فوتباليست‌ها مي‌توانيم ببينيم. فوتباليست‌هاي سه دهه قبل را به لحاظ كسب درآمد و نگاه اقتصادي اصلا نمي‌توان

با امروز مقايسه كرد.


سئوال

شايد اگر بيست، سي سال قبل مي‌گفتيم تختي خودكشي كرده با واكنش منفي خيل عظيمي از مردم روبه‌رو مي‌شديم. امروز مردم با روايت خودكشي بيشتر موافق هستند تا به قتل رسيدن.

حتي در نسل جديد ديگر آن نگاه اسطوره‌اي به تختي وجود ندارد و او را صرفا يك ورزشكار موفق مي‌دانند. دليل اين تغيير چيست؟


جواب

بازگشت خيل عظيم مردم به گذشته با توجه به مواضع سياسي نظام حاكم. اين مردم بازگشت كردند به گذشته و مرور كردند از نو. معمولا جوامع و توده زندگي خودشان را برمبناي يك‌سري احساسات و دريافت‌هاي رياضي‌وار شكل مي‌دهند. وقتي يك‌سري آزادي‌هاي شهروندي‌‌شان به خطر بيفتد، برمي‌گردند و تاريخ را مرور مي‌كنند. جامعه ايران در يك قسمتي از خودش رجوع كرده به دستاوردهاي پهلوي اول و دوم. وقتي رجوع مي‌كند تمام كساني كه در آن برهه يا در آن نظم شركت داشتند يا عليه آن بودند را دوباره مرور مي‌كند. يعني امروزه كم‌كم نقش مصدق هم كمتر خواهد شد. من اميدوارم در مورد مصدق هم اسطوره‌زدايي كنيم. از همين منظر تختي هم در يك قضاوت اجتماعي مدام توسط مخاطبان قرار دارد.

عملا هر چهره‌اي كه محبوبيت خودش را مرهون نظم يا بي‌نظمي سياسي بكند به اين خطر خواهد افتاد كه در آينده با تغييرات چه از نظر پژوهش‌هاي اجتماعي و چه از نظر سليقه مردم با قضاوت مواجه شود. امروز خيلي از گزاره‌هاي دراماتيك زندگي تختي نمي‌تواند جوان امروز را جذب كند.

چيزي كه به عنوان پايمردي يا انصاف مدنظر بود امروز جايي ندارد. اين در مورد پورياي ولي هم صدق مي‌كند. امروز اگر به يك مخاطب پر و پاقرص ورزش بگوييم قهرمانت رفت و از عمد شكست خورد تا دل مادر رقيب را به دست بياورد به شما خواهد گفت غلط كرد! اين تغيير منطق اجتماعي است.


سئوال

نقش شبكه‌هاي اجتماعي و تكثر ديدگاه‌ها در اين اتفاق چيست؟


جواب

اين به عنوان بازوهاي پراكنده‌كننده گزاره‌هاست. شبكه‌هاي اجتماعي از تك‌گويي رسانه‌هاي رسمي كاستند و آن را شكست دادند. اين از منظرهاي مختلف قابل بررسي است. من خودم هميشه گفتم از شبكه‌هاي اجتماعي با همه معضلاتي كه مي‌شناسيم بايد جانانه دفاع كنيم. نقش هر روشنفكر در جوامع در حال توسعه مخصوصا اين است كه از شبكه‌هاي اجتماعي دفاع كند، چون دارد تكثر به وجود مي‌آورد و امكان برخورد و ديالوگ كردن را به وجود مي‌آورد. رسانه از يك نظم تك‌ساحتي عدول مي‌كند و مجبور است پراكنده شود. مثلا در مورد تختي هم وقتي پسر يا نوه ايشان مي‌آيد مصاحبه مي‌كند اتفاقا با يك شبكه اجتماعي است. او در مصاحبه با يكي از خبرنگاران در شبكه‌ اجتماعي عنوان كرد تختي خودكشي كرده و نامه‌هايي را نشان داد. او اين مصاحبه را با رسانه رسمي انجام نداد. هم به شكل عام و هم به شكل خاص شبكه‌هاي اجتماعي در مورد بحث ما تاثيرگذار هستند.


منبع روزنامه‌ی اعتماد


¤¤¤¤¤¤¤

نسبت هستی و نیستی شهروندان


آنچه که باید در تحلیل‌های خود به عنوان ویژگی نظام سیاسی حاکم بر ایران مَدِ قلم قرار داد، نسبتی‌ست

که این نظام با «نیستی» برقرار می‌کند.

نمی‌دانم که در باب اراده‌ی سیاسی و نسبت آن با نیستی در جهان پیشامدرن تحقیقی صورت گرفته است یا نه.

اما می‌توان از یک رابطه‌ی معنادار میان این دو پرده برداشت.

آیا در قرون وسطی و در کنار بیماری‌های همه‌گیر نمی‌توان اراده‌ی معطوف به سیاست را مهم‌ترین عامل مرگ شهروندان دانست؟

جنگ و اعدام؛ این‌ها احتمالا دو عامل اصلی در کار نیستی بودند.


مفهوم نیستی و نسبت آن با سیاست را کمی گسترده‌تر نیز می‌توان دید.

دولت در هرجای این جهان که باشد، باید در این «نسبت‌سنجی» عیار آن محک خورده باشد.

خاستگاه دولت در معنای مدرن هم چیزی جز همین نبود؛

مدیریت «هستی» شهروندان و نظم‌بخشی بر شئون آن.


نظم سیاسی حاکم بر ایران امروز اما خود را به طور تمام وقت صرف پراکندن و مدیریت نیستی می‌کند.

مرگ شهروندان و نظارت بر چگونگی آن به یک شغل تمام‌وقت برای سیاست‌ورزان این مرز و بوم بدل گشته است.

نه تنها مرگ‌های سیاسی در سطوح مختلف، که حتا مرگ‌های ناشی از بیماری و سیل و زلزله نیز در نهایت بر گردن سیاست حاکم پنداشته و انداخته خواهد شد.

در کنار تمام این‌ها علاوه کنید هر اجبار به کوچ، تبعید، سرخوردگی‌، خودکشی و سانسورهای سیستماتیک

در عرصه‌ی این اجتماع را.

تمام این‌ها در نسبت با نیستی شکل گرفته و قوام یافته‌اند.

سیاست ایران باید دست از مدیریت نیستی بردارد

و تمام قد در خدمت هستی شهروندان خود باشد.

تغییر پارادایمی که از ساحت ایدئولوژیک آن به بیرون پرتاب گشته است.



Commentaires


bottom of page