top of page
  • Writer: Didare To
    Didare To
  • Feb 28
  • 1 min read

Updated: Mar 23



رویا در بیداری


من طعم عریانی‌ام را

با موج چشمه‌ام 

در آغوش تو جا می‌گذارم 

که در آینه‌ی جورچینیِ خاطره‌هایت

زنی را به‌بینی که هراس از روشنائی ندارد،

چشمانش وسعت دنیا را به‌تمامی دربر می‌گیرد


مخمل گیسوانش سبک‌تر از آب

در بیداریِ رویاها می‌رقصد

بی‌آن‌که نسیم پستان‌هایش رویای گُلی را برهم زند 


  روبند از صدف‌اش برمی‌دارد،

تا تو عطر بی‌کرانه‌گیِ مهر

از آن بنوشی.


 لذت‌ستانی و لذت‌دهی 

دلبری و دل‌سپاری را 

از زاویه‌ی او،

در زاویه‌ی او

نگاه کنی،

به‌بینی و به‌خوانی

که هیچ شبتابی،

تابش مهتاب را برهم نمی‌زند.


رهگذر



Comments


bottom of page