- Didare To
- Oct 3, 2021
- 11 min read
Updated: Jul 22, 2023
(پیراهن هیچ فصلی خیس تر از بهاری نخواهد بود
که عاشقات شدم)

اگر خواندن فانتزیِ سکسیِ بیپرده برایتان نا خوشآیند باشد
لطفا از ادامهی خواندن صرف نطر کنید .
بهار ؛ زهره و من اکثرا ساعات کاری حتی لحظههای من همراه با فانتزیهای سکسیام سپری میشوند .
من همیشه سرمست از آنها ؛ کارهای روزمرهام را با یک شادی ، دقت و تمرکز شایستهای انجام میدهم .
این شادی یکی از دلایل محبوبیت من پیش همکارانام هم هست .
دوستانم نیز شاید بدلیل این سرمستی من است که معمولا
دیدارم را با خنده و آغوش باز میپذیرند. من دوستان همراز اسرار و صمیمیِ زیادی ندارم
ولی بین این چند نفر با زهره در عینحال که ۵ سال کوچکتر
از من است ریشههای دوستی بسیار عمیقتری داریم .
آگاهی و پختهگی زهره ، در هر دیداری سرچشمهی حیرت من میشود.
این دختر ۲۵ ساله انواع رابطهها را بسیار آگاهانه میشناسد .
گوئی زندهگی را برای بار دوم تجربه میکند . زهره تنها " دگر " مناست که تمام اسرار و راز و رمز فانتزیهایم را میداند .
شاید اگر بگویم او یکی از انگیختارهای فانتزیهای سکسیِ من است اغراق نکردهام .
آگاهی زهره در شایستهگیِ رابطه بهجایوگاهی رسیدهاست
که در هر دیداری یک تازهگی در زیبائیشناسی را برای شادی من دارد. زهره دانش امنیت در گوشکردن فانتزی را نیز داراست .
وقتی یکی از فانتزیهای سکسیام را تعریف میکنم احساس میکنم
که او همهی کوچهپسکوچههای ذهنام را به قلبم ، دوشا دوش با من همراهی میکند .
تمام مناظر این مسیر را به زیبائیِ دیدمن ؛ مشاهده ودرک میکند . گسترهی سکسشناسی و زیبائیشناسی زهره ، همچنان راههای لذتبردن و لذتدادن تن من را
بسیار دقیقتر و هشیارانهتر دربر میگیرد. اکثرا روزهای تعطیلیمان را با هم میگذرانیم . دیدار زهره برای من دریای نشاط و سعادتی است
که در آغوش او احساس بیوزنی میکنم . سپردن تن و جانم به زهره شفافترین جریان شبانه روزیِ قلب من است . زهره و من در هر دیداری حداقل یکبار یا دوبار با هم دوش میگیریم و همدیگر را حمام میکنیم .

من از دیدن اندام لخت ، زیبا وتندیس گونهی زهره بیکرانهگیِ شادی و لذت را احساس میکنم . تماشای اندام الههوار او من را به بلندای بالاترین و بی وصفترین لحظهها میبرد. کلمهی ، من ، بین زهره و من اکثر وقتها بیمعنا شده ، واژهی ، ما ، جانشین آناست . اندام بلورین و سرشار از َشهوت او کریستالیترین درخشش یک معشوق پرتمناست ،
که مرا هر بار همانند اولینبار دیوانهوار مست تماشای خود میکند . در آن واحد زمان( روزهای دیدار) گفتن از چیز دیگر را سزاوار نمیدانم ، زیباترین کلام ترانهایست
که جغرافیای اندام زهره میخواند. او عاشقانهترین رویاهای مرا با واقعیت بهارین وجود خود و شکوفائیِ غنچهی ونوساش رنگآمیزی میکند .
چوچولهی زهره را وقتی میان لبانام میگیرم و میبوسم ،
حرکت غنچهای را در حال بازشدن، برایام نشان میدهد .
در دایرهی لبانم چوچولهی زهره دقیقا مانند غنچهگلی هست که باز میشود . شوق و علاقهام بدیدار بعدیِ بدن شهوتانگیز او هر بار شدید و شدیدتر میشود. با سیروس ( همراه زندگی من ) رویاهای هرکداممان، اولویت لحظههای زندگی مشترک ماست.
همدلی بین من و سیروس در گذر زمان بجائی رسیده که امروز ، هیچ سئوال مطرح نشدهای با هم نداریم .
سیروس روزهای دیدار من با زهره را ، با ذوق و حوصلهی فراوان با یک بهانهی شورانگیز
در انتظار دیدن بعداز حمام ما در خانه میماند . اگر صبح باشد میز صبحانه ، اگر ظهر باشد میز ناهار را همراه با یک شیشه شراب مورد علاقهاش ،
برایمان آماده میکند .
اگر عصر باشد میز شام را با سلیقهی زیبا ، ایدهآل بدون تکرار و با نوآوری هر نشست ؛
همراه با عشق حیات ؛ برای هر۳ نفرمان تهیه میکند . سیروس در دو سال جاری از نزدیک بهاین نتیجه رسیده است
که یکی از ویژگیهای نزدیکیِ من و زهره
پاکبازی و رهائیِ تن و ذهنمان از انحصار محبت و عشق است .
من عاشق سیروسام و زهره نیز میتواند بمن عشق بورزد . منهم در همهی لحظههای فانتزیِ سکسیِ زهره چنانکه خودش تعریف میکند ؛ حضور دارم . گفتگوی بین ذهنوتن او ،بیپرده با من آشناست .
او هم رموز تمامیِ نقطههای زیبائ وجود من را میداند و آنهارا میشناسد .
او دوست و محرم اکثر نقطههای لذت و هوسانگیز تن من است . هنگامی که زهره در خلوت فانتزیهای سکسیاش ، عشقبازی میکند من را ریشهی
تمنامندیها و رویاهای ذهن و قلب خود میبیند . او در طول لحظههای سکس با من،
عاشق افسونگریهای خود و التهاب و لرزش ارگاسمهای من است .
عشقبازیِ زهره به تصویر کشیدن یک ایدهآل است.
تن من همیشه با عاشقانه شادمانیهایش،
خود را در اختیار نوازشها و عشقبازیِ اندام فریبای او قرار میدهد . زهره در بستر هر عشقبازی با صدا، با نگاه و بازبان بدناش بمن میگوید که،
تمنای همهی حواس پنجگانهاش را تن من ارضا میکند. ۱ چشمانش را ، عمق نگاه به جایجای تن من ؛ مخصوصا تپه و فرم لبهای چشمهام . ۲ سرانگشتان ، صورت و دیگر نقاط هوسانگیزش را ، لمس و نوازشهای بدن من . ۳ حس بویائیاش را ، طعم و بوی نقطهنقطههای تنام، مخصوصا لای رانهایم . ۴ زبان و دهناش را ، بوسهی لبانم و چشیدن مزهی آب غنچهام . ۵ گوشهایش را، شنیدن جیغهای غیر ارادیِ من در اوج ارگاسم . زهره هنرمند کامل لیسیدن زنبق لای رانهای من است .
معمولا هم در هر عشقبازی با سرانگشتان ظریف و هوسانگیزش
در بیکرانهگیِ تن و جان من یک نقطهی زیبای ناشناختهای را کشف میکند .
طعم لذت بازی با آن زیبائی را نیز با اشتیاق بمن میچشاند .
زهره با چنین خلاقیتهایش همیشههای من را ، هم برای خودم و هم برای عزیزان نزدیکام با صفاتر میکند .
سکس با زهره برای من با آرامش فراتر از هر مراقبهای همراه است . من هم قول دادهام یکی از فانتزیهای سکسیِ اورا روزی عملی کنم
و از پشت چشمان او شادی آن دیوانهی آرام را در آمیزش جانم بهبینم . اما قبل از آن میخواهم لذت آخرین عشقبازیمان را توصیف کنم
اگر واژهی شایسته بهآن اوج را در اختیار داشتهباشم . شب گذشته سیروس یک ماموریت اداری،
خارج ازشهر سکونتمان داشت
و برای اطمینان خاطر از ترافیک شبانه ؛ برگشتاش را به صبح روز بعد موکول کردیم .
زهره بود و من ….و عصر یک روز بهار ما طبق عادت بعد از حمام با حولههای تنپوش روی کاناپهی سالن پذیرائی نشستیم .
زهره شیشه شرابی باز کرد
و هر کدام نصف لیوانی به سلامتی همدیگر و سیروس که در مسافرت بود ، خوردیم .
زهره با اندام هوسانگیز اش ،
مانند بچهها آمد بغل من . با عشوهگری ، چهرهی شگفتانگیزش را وسط پستانهایم گذاشت
و دقایقی چشماناش در نگاه من غرق شد .
آرام گفت چه چشمان زیبائی داری نرگس. زهره برای من یک الهه است.الههی زیبائی ، ایزد بانوی شکوه، الههی شهوت .
او در چشمان من آيینهوار ، ذهنم را قلبام را میبیند .
از نگاه من دقیقا میخواند که تن من تشنهی چگونه عشقبازی
و رویای چگونه هوسبازیها را در سر میپروراند .
بعد از چند دقیقهای آرام بلنداش کردم و بردم اطاق خواب .
آنجا آسوده و راحتتر روی تخت ، در آغوشاش گرفتم .
زهره با عاشقانهترین رویاهای تن خود،
بهاریترین واقعیتهارا در شکوفائیِ غنچههای وجود من رنگآمیزی میکرد . سرش را روی سینهام گذاشت و چشماناش را بست .
وسط پستانهایام عطرهای ساکن
و پراکندهی تنم را تنفس
میکرد .
دستاش را آهسته و بسیار آرام برای پیش نوازشهای افسونگرانه ،
بالای تپهی ونوسام سر داد .
بآ نوازشهای زهره ،
َشادیولذت در جانم ،
فوران ارگاسم در عمیقترین نطقههای اندامام ذخیره میشد . آرام و یواش یواش دور پستانهایم را که داشتند سیفتتر میشدند

با لبهایش نوازش میداد و با زبانش دور نوک پستانهایم را دایرهوار لیس میزد.
بمحض اینکه مکیدن نوک پستانهایم را شروع کرد حرارت حشری شدن و جرقههای تنش
هوس عشقبازی با زهره ، تمام بالا تنهام را تا عضلات باسنام فرا گرفت .
هیجان و لرزش دلپذیری در تمام وجودم موج میزد .
با سفت شدن نوک پستانهایم و محور شکلاتیی آنها ،
جریان سیال هوس و شهوت را،
دور نافام و تپهی چوچولهام زیر دست زهره ؛
هر دو احساس میکردیم . همچنان در آتش داغ این هوس
لبهای بیرونیِ چشمهام تا اندازهای خودشان را باز کرده بودند .
لبهای درونیِ ناز ام نیز آرام آرام برجستهتر میشدند .
چوچولهام با بیداری، برآمدهگی و با تغییر رنگ از صورتی به قرمز،
بشدت، تمنامندِ بازی با زهره شدهبود . من گرمای این تنش را در عضلات باسنم تا رانهایم حس میکردم .
زهره رازهای اروتیکیِ همهی وجودم و مخصوصا زبان زنبقام را مثل خودِ من میفهمید ،
بلکه آشناتر از خودم .
اشتیاق صورت زهره روی نافم ؛
چشمهایش به چوچولهام و نوازش دستاش در گردیِ تپهی ناز ام ،
من را درآسمان زن بودنم ، به پرواز میآورد . تمام جدارههای داخلی ناحیهی بهشتیام
و لبهای درونی و بیرونی و چوچولهام همهگی خیسخیس شدهبودند .
حتی وقتی سرانگشتان زهره از بالای چوچولهام به طرف کسام حرکت کرد و
از آنجا آرام آرام به حلقهی کونام رسید . ان حلقه نیز از آب چشمهام
کاملا خیس وعضلاتاش کاملا آرام و ملین شدهبودند . زهره ناخن انگشت وسطیاش که با ناز من بازی میکند
و انگشت بین انگشت وسطی و انگشت کوچکاش
که حلقهام را نوازش میدهد همیشه کوتاه نگه میدارد .
این مدل همیشهگیِ انگشتهای زهره بوده و هست .
دستکشی هم که استفاده میکند ازجنس مخصوص و بسیار نرم است. زهره مک زدن پستانهایام را ادامه داد تا زیر بغلهایم و دور گردنم و لالههای گوشم .
هر نقطهی تازه که میرسید با تمام جانش آن نقطه را بو میکرد
و من آرامآرام از این ولع و هوس زهره داشتم دیوانهتر میشدم. زهره من را از لبهایم کمتر میبوسید .
اما من وقتی دلتنگی میکردم لبهای زهره را تا به لبهایم نزدیک میشدند ،
چنان عمیق با تمام جانم میبوسیدم که رنگ صورتاش به سرخیِ هوسانگیزی تغییر میکرد ،
گوئی لبهایش آتش میگرفتند .
احساس میکردم که این سوزش،
جان زهره را مانند آبشاری به درهی قلب من سرازیر میکند .
لبهای زهره تمام هوس وجودش را بمن میداد. شانههایم را چنان میبوسید و لیس میزد
که گرمای لباناش و پرز زباناش را درعمیقترین نقطههای تنم احساس میکردم .
گهگاهی هم برایاینکه این لذت و لمسهای شهوانی او را همهی سلولهای بدنم دریابند
با ملایمت بسیار هوسانگیز گازم میگرفت . سرش را به آهستهگی پائین میآورد .
با لپ صورتش سفتیِ پستانهایم را ، با زبانش نوک پستانهای تیر کشیدهام را ناز میکرد . لبهایاش را وقتی دور سوراخ نافم گذاشت ،
داغیِ زباناش را هنگامیکه سوراخ نافم را لیس میزد
با واژنام در مییافتم .
صورتاش را از دور نافم به طرف تپهی چوچولهام لیز داد. گرمای نفسهایش تیزیِ نوک غنچهی چوچولهام را دیوانهتر و دیوانهتر کرد .
شاید حسهای شهوت، در شکاف و غنچهی زهره با چوچولهی من درهم میآمیخت.
من اطمینان دارم که کُس زهره در پرواز اوج ، با کُس من همذات پندار است .
چون شدت خواستن در شکافام را بیآنکه من حرفی بزنم به اندازهی خودِ من درک میکند .
زهره میدید که چوچولهام چگونه برای زبان او بیتابی میکند .
احساس میکرد که لبهای کُسام بهچه شدتی گرمای زباناش را میخواهند .
اما او دلضعفه میرفت که بهبیند ونوس من با غنچهی سفتشدهاش
چگونه بهزبان و لبهای او عشق میورزد
و چگونه در این اشتیاق میسوزد.
گوئی آوای بیصدای آن را میشنید .
یک مرتبه با لبهای آتشین و سوزانندهگیِ زباناش به چوچولهام حمله کرد .
با غرش پلنگوار شهوترانیاش همهی کُسام را غافلگیر کرد .
لبهای ناز ام در حلقهی داغ لبانش بود
و چوچولهام زیر زباناش داشت میسوخت . ولی فشار لباناش با یک حس غیر منتظرهی آن لحظه ،
بسیار دوست داشتنیتر و نشاطانگیزتر، تمام تنم را پراز شادی کرد. من مانند پرندهگان شاد در اوج آسمانها بودم . زهره اوج من را با موجهای متلاطم ارگاسم در میآمیخت . شادمانیام را با صدای بلند جیغ کشیدم
وای جانم جانم جانم،،،، همهی کُسام مال توست ،، آخ خ خ ترا خدا یواااش ش ش .
زهره چوچولهام را بیحرکت روی زبانش نگهداشت. جیغهای آه ه ه ؛؛؛؛؛؛ وای وای وای ؛؛؛؛؛؛ یواش یواش زهره ؛؛؛؛؛
ترا خ د ا ،،،ی،،و،،اش ،ش،ش،،ک س ام سوووخت،ت جانم،،،جاااانم
وای.با آرامش با گوش جاناش میشنید من درجهان دیگری محو جذابیت زهره بودم .
بلا فاصله رنگ صدایم را در هوس زبان و لبهای زهره احساس کردم و دیدم . آن لحظه چگونهگیِ تشنگیِ زهره یگانه اشتیاق شیرین کُسام بود .
هیچ حجمی در جان و تنم نبود که خواهش لذت جوئی از زهره را نداشته باشد . من ارگاسمام از درونیترین نقطههای جانم شروع شدهبود .
ولی زبان زهره
یک ارگاسم پیاپی و مداوم را به کُسام مثل همیشههایمان تدارک میدید .
نرم ؛ آرام شکافام را بو میکرد .
آب چوچولهام را میچشید .
صدای مزه کردن آب لبهای درونیِ کُسام را از دهاناش میشنیدم .
صدای نفس؛ نفس زدنهای زهره را با ضربان قلبام تنفس میکردم .
لذت نفسهایش را در ریههایم جذب میکردم .
صدای نفسهای زهره در گوش جانم طنین انداز بود.
آزمندی و تشنهگیِ زهره ، من را به اوج آسمانهای تنم میرساند .
چوچولهام وسط لبهای زهره مانند یک ستاره ؛ تمام تنم را در روشنائی و گرمای خود گرفته بود . همزمان انگشت وسطیاش تا نصفه ؛ دیوارههای درون ناز ام را نوازش میکرد .
گاهی هم با آهستهگی و نرمی نقطهی ،، G ،،واژنام را مالش میداد
که داد و هوار ام را بلندتر و بلندتر بشنود . بند اول انگشت کوچکاش تمام زمان درون حلقهی کونام را بهبازی گرفته بود .
طعم دو لذت کون و کُسام در یک لحظه ؛ جانام را بهپرواز در میآورد . پهنای زبان زهره را روی لبهای داخلیِ چشمهام حس میکردم .
لذت لرزش غنچهی کلیتوریسام شدیدتر و شدیدتر میشد ،
گوئی دامنهی چوچولهام تا شیار بالای کسام نیز میرسید .
زبان زهره داشت بهپائین لیز میخورد تا جای انگشت وسطیاش را در واژنام بگیرد . خواهشهای کُسام ادامهی ارگاسمام را کاملا تسلیم زهره کردهبود .
ضربان قلبام زیر زبان او میتپید
و او با نوک زباناش ارتفاعات قلهی ارگاسم را از چوچولهام به درون واژنام هدایت میکرد .
من در فرا زمانی بهقلههای اوج شهوت ،
بالاتر و بالاتر در پرواز بودم . زهره آرام ، آرام طول زبانش را درون من فرو کرد .
پرز های زبانش دیوارههای کسام را بر میآشفت .
گیرندههای حس چشائیِ زبان زهره دنبال شهد ارگاسم دوبارهی من میگشت .
ماهرانه، نرم نرمک زبانش را لوله کرده بود.
با سازوارهگیِ زباناش درون شکاف رانهایم ؛
من دیوانهوار دستهایم را بیاراده پشت سر زهره گذاشتم ومحکم نگهاش داشتم .
گیسوان زهره مانند یالهای شیر مادهای رانهایم را با گرمای مطبوعی نوازش میداد
باسنام را بیاختیار بلند کردم که تمام صورتاش را لای رانهایم ،
دور کُسام و کونام کامل داشته باشم .
همزمان همهی کُسام درگرمای دهان زهره داشت میسوخت .
نوک زبانش با عطش هرچه بیشتر؛ رسید بهآن نقطهی دلخواستهی (نقطه G) درون واژنام .
دریک لحظه گرمای نفسهای زهره و هوس لبها و حرکت زبانش روی حساسترین نقطهی تنام ؛
من را از خود بیخودم کرد .
ضربان فرا ارادیِ قلبام را در کُسام و تپیدنهای زنجیرهایِ ارگاسم را
در حلقهی کونام احساس کردم .
بند بند وجودم از نوازش زبان زهره لبریز شدهبود. من تنها توانستم با جیغهای داغ و آتشین ؛ هوار بکشم ؛
زهره ؛ زهره ؛؛ ز ه ر ه ؛ بگیر بگیر بگ ی رر همه ا ش ش ش ش مااا ل تو
همه ا؛؛؛ش را ،،؛ب گ ی ر؛ جو ن م ؛؛؛؛عزی ؛؛ زم ؛؛؛؛وای ؛؛؛؛؛وا ؛ ا ؛ ی ؛ ی؛؛؛؛؛؛ بگگگیر
با شدت فوران آتشفشان ، آب عسلیِ موج ارگاسمام راهاش را باز کرد
و از گوشهی لبهای زهره مانند نازک جویباری به شکاف کونام قطره وار جاری شد.
صدای مکیدن آب کُسام از لبها و زبان زهره به دیوانهگیام میافزود .
فورانیکه شدت اوج من را به زهره نشان میداد
و دلکشیِ زهره را در اوج ، به من .
من خودم را کاملا مشتاقانه در اختیار زهره قرار میدادم .
این در همیشهها تمنای دلخواسته و شورمندانهی من است . تن من با جنون اشتیاق ،
بدون هیچ قید و شرطی تسلیم خودخواستهی زهره شدهبود. ما هیجان شکوه ارگاسم را در برق چشمان همدیگر تماشا میکردیم .
زهره با لبخند رضایت، دلنشینیِ ارگاسم را در آغوش من بیهیچ سخنی تنفس میکرد . من ضربان قلبام بیاختیار آرام آرام داشت بهریتم طبیعیِ خود برمیگشت .
همچنان محو تماشای
فرونشینیِ ارگاسم
و بازنمائیِ عشقورزی ؛
عاطفه ؛ اروتیسم و سکس در چهرهی زهره بودم
که بهمیانهی پستانهای عریانام حرکت کرده و آرام گرفتهبود.
برای ما زیبائی و لذت فرود ارگاسم ، متفاوت ،
ولی کمتر از اوج آن نیست .
این لحظههای بیزمانی و بیمکانی بخش جدائی ناپذیر از سکس من و زهره است
ما اوج را برای فرود اش و فرود را حتی در اوج ارگاسممان پرستش میکنیم
من مشتاق زبان عاشقانهی زهره هستم
که در طول لحظههای فرود ارگاسم ، با آرامش آغوش من میآمیزد و از هوسها و دوست داشتنهای خودش …
و بیشتر از دوست داشتهشدن و احترام من حرف میزند .
فروزانیِ چشمان زهره ازشادیهایش میگوید که میداند من دیوانهوار دوستاش دارم .
چند تار مویاش را از پیشانیاش کنارزدم،
دستاش را آهسته روی لبانم نگهداشتم و بیصدا میبوسیدم . با مهربانی نجواکنان پرسیدم
《همه چیز آنطور که میخواستی پیش رفت ؟ عزیزم 》
بسیار ، بسیار زیباتر عزیزم، سرخوشانه با آهستهترین صدا جواب میدهد.
و با سکسیترین رنگ صدایاش
اضافه میکند《من دیوانهی آوای تشنگیِ بیصدای ونوس توام 》. سپس در نگاه و چشمان همدیگر چنان غرق میشویم که زمان واقعا فراموشمان میشود .
علاقهمندیها، تنخواستهها و هوسهای ما در فرود
از معاشقه و ارگاسم و حتی انزالهایمان خاموشی نمیگیرند . بگمان من جذابیت رازگونهگیِ معاشقه ، باز تعریف سکس است
که در رابطهی بدنی و ذهنیِ من با زهره ،
در فرود هم مشتاق سکس و عشقبازیِ دوباره ، با هم هستیم .

سکس با زهره واقعا عشقبازی برای مناست
شاید دلیل سیری ناپذیریِ سکسمان هم
همان درآمیختهگیِ عشق با سکس باشد
! نمیدانم! آنچهکه میدانم آرزوی درک شدنمان است
که در اطمینان و آرامش همدیگر ، برآورده میشود .
Comentaris