- Didare To
- Oct 12, 2021
- 11 min read
Updated: Sep 1, 2022

صمد بهرنگی نخستین آموزگار
پرونده ی ۲
نویسنده
عبدی کلانتری
توی کتابخانه آمد با ترس و لرز. من آنجا بودم، دیدم بچهء جوانی آمد و لباس ژندهای تنش است
. و «چه باید کرد» چرنیشفسکی را میخواهد .
علامحسین ساعدی
«تاریخ شفاهی ایران»
گاهنامهء الفبا ، شمارهء هفت
دههء ۱۳۴۰ شمسی، دههء شکوفاییی ادبیات و هنر ایران تلقی شده است.
فرزندان شعر نیمایی در سالهای این دهه، خود برنایان پرآوازهء شعر نوی فارسی شده بودند.
تجربههای تازهای در شعر مابعدـ نیمایی، در نثر نو، در داستان نویسی، و در ادبیات نمایشی صورت میگرفت.
با این همه، این تمامیی حقیقت نبود.
هیچکس نمیتواند فقر فرهنگی عام، و به طور اخص نقادی فرهنگی چپ، را در این سالها انکار کند:
سالهای استبداد زده بعد از کودتا که در آن میراث فرهنگی روشنفکران صدر مشروطه،
بهدلیل سانسور، غیرقابل دسترسی و نایاب بود؛
جدلهای پیشتاز تقی رفعت در زمینهء تجدد ادبی و انقلاب اجتماعی به فراموشی سپرده شده،
از تقی ارانی تنها نامی در یادها بود،
و نسل نوینِ روشنفکران ما، در فضای اجتماعیای سترون،
بیهویت و بدون جهتگیری، ناآشنا به گذشتهء خود و گیج،
در برههای از تغییرات سریع نهادی و ساختاری گذار از یک جامعهء سنتی به جامعهای شهری و مدرن،
به دنبال چراغ راهنما میگشت.
دههء سرنوشت ساز
مباحثهها و مناظرههای روشنفکری این دهه، آنجا که صحبت از مبارزه با تاریک اندیشی و تحجر بود،
در مسألهء نوآموزی در شعر و ادبیات خلاصه میشد،
و آنجا که از «بیهویتی، ابتذال و سفاهت فرهنگی طبقهء متوسط جدید» شکایت میشد،
در انتقاد از «غربزدگی» و جستجوی «راه سـومی» برای آینده منعکس میگشت
(نه غرب ، نه شرق)
اما ایران، روسیهء سدهء نوزدهم نبود:
جایی که روشنفکران دموکرات انقلابی ـــ کسانی چون بلینسکی، هرتزن، چرنیشفسکی، دوبرولیوبوف،
و همفکران آنها ـــ با تکیه بر سنت فرهنگیِ عصر روشنگری اروپایی،
با وسعت دانشی از فلسفه، هنر، علم نوین و نقد فرهنگی، مادیگرا و انقلابی، رهروان مبارزه
با تزاریسم و اختناق، ستیزهگران با تاریک اندیشیِ گذشتهگرای تفکر قومی ـ دینی،
توانستند یک نسل از جوانان و دانشجویان آن دوره را بپرورانند
و پیشاهنگان انقلابی نارودنیسم و بلشویسم را به آینده عرضه کنند.
ایران در سالهای ره گم کردگی فرهنگی، بیش از هرچیز به چرنیشفسکی های اصیل نیازمند بود.
از دانشسرای تربیت معلم به روستا
درد شناسی نظام آموزشی
«بچه جوانی»
که به گفتهء غلامحسین ساعدی با لباس ژنده به دنبال کتابهای چرنیشفسکی میگشت،
صمد بهرنگی بود.
فرزند یک کارگر فصلیی اهل تبریز و بعدها معلمی از روستا،
که از بیستوسه چهارسالهگی مبارزهی فرهنگیاش را
. با دستگاه آموزشی رژیم پهلوی آغاز کرده بود.
شروع کار روشنگرانهء او در زمینهی فرهنگ، عبارت بود از درد شناسی نظام آموزشی و تربیت معلم در ایران
او این کار را نه بهگونهای آکادمیک، بلکه در ارتباط با پسزمینهء اجتماعی و طبقاتی جامعهء روستایی
و شهرستانهای ایران، و تنشهای آن با تحولات بورژواییِ نهادهای شهری، انجام داد
یکی از هدفهای حمله تیز او بوروکراسیِ سرکوبگر دولتی در نظام آموزش و پرورش ایران بود
که گاه شغل و امنیت او را هم به مخاطره میانداخت.
او تجربهء آموزگاریاش و حس گرم و عاطفی رابطه با کودکان روستاهای آذربایجان را دستمایهای ساخت
تا با آن تعدادی از بهترین و مؤثرترین داستانهای کودکان را در ادبیات معاصر ایران تألیف کند
پیشتازی بهرنگی در این کار، که او به آن به مثابه جبههای از یک نبرد فرهنگی و سیاسی مینگریست، و
تأثیرگذاری وسیع قصههای بهرنگ در میان نوسالان دبستانی و حتا جوانان، باعث شد
که بسیاری از نویسندهگان و شاعران این دوره نیز به تجربه کردن در پهنهء ادبیات کودکان بپردازند.
غلامحسین ساعدی
مرگ زودرس صمد بهرنگی در سیسالگی (۱۳۴۷ شمسی) نه تنها از این تأثیر گذاری نکاست،
بلکه به دامنهء آن نیز به میزان زیادی افزود، به نحوی که در اواخر دههء ۱۳۴۰ و اوایل ۱۳۵۰ شمسی،
که فشار اختناق و ستم نظام شاهی چندین برابر فزونی گرفته بود،
رژیم انتشار نوشتههای او را ممنوع کرد.
بهرنگی خود
می نویسد: 《 از دانشسرای (تربیت معلم] که درآمدم به روستا رفتم.
یکباره دریافتم که تمام تعلیمات مربیان دانشسرا کشک بوده.
همه را به باد فراموشی سپردم و فهمیدم که باید خودم برای خودم فوتوفن معلمی را پیدا کنم، و چنین نیز شد 》
(کندوکاو در مسایل تربیتی ایران، ص۹)
بیربطی نظام تربیت معلم با تجربهء عملیی بهرنگی در کار آموزش مقدماتی، خود را به دو نحو نشان میداد
نخست، خصلت «وارداتی»، کپی برداری و بیریشهگی روشها و متنهای آموزشی
و نسخههای عملیی دستگاه تربیت معلم بود
که به تقلید از نظام آموزشی آمریکایی و بدون هیچ قابلیت انطباق با شرایط مشخص ایران،
به معلمان جوان آموخته میشد؛ و
دوم، همین جنبه نیز با ستم ملی تشدید میشد،
یعنی به شکل تحمیل زبان و فرهنگ فارسی بر نوآموزان آذربایجانی که حتا فارسی حرف زدن هم بلد نبودند
و طبعاً شیوهء تدریسشان با شیوهء تدریس کودکان فارسی زبان میبایست تفاوت داشته باشد.
چهار سال پس از «غربزدگیی» آل احمد، صمد بهرنگی همان مسأله را، اینبار در پهنهء نظام آموزشی،
یعنی بیریشهگی و جدایی روشنفکران و آموزگاران ایران از محیط و سرزمین خودشان،
بههمراه برتری طلبی و تکبر ملی، که دیوانسالاری پلیسیی رژیم را نیز ضامن اجرای خود داشت،
با قدرت تمام مطرح میکند.
او با طعنه از کارشناسان تربیتی «پایتخت نشین» یاد میکند
که چگونه با نسخه برداری از «تکست بوک» های مربیان و روانشناسان آمریکایی،
سیاست فرهنگی و آموزشی را دیکته میکنند،
و بلافاصله، موقعیت آنها را در تضاد با کار معلمان جوانی قرار می دهد،
که عمدتاً به دلیل فقر مادی و «پشت کنکور ماندن» و سایر کمبودهای اجتماعی،
به شغل معلمی پناه آورده بودند.
«مشکل اجتماعی»
معلمان
بهرنگی تنها به مشکلات فنی تدریس و کلاس درس بسنده نمیکند،
بلکه بیشتر از آن به «مشکل اجتماعی» معلمان، یعنی به شیوهء هستی اجتماعیای که بر آنان تحمیل شده بود،
بهموقعیت شبه تبعیدی آنها در روستاهای دورافتاده و بدون امکانات،
به بیگانهگی فرهنگی، تنهایی، بی سوادی، محرومیت عاطفی و جنسی،
و سرانجام تسلیم شدن آنها به فساد بوروکراتیک اشاره میکند.
به این ترتیب، هدف حملهء بهرنگی تنها مؤلفان و مترجمان کتابهای تربیتی نبود،
بلکه کل نظام آموزشی و تربیت معلم را، در متن رابطهء نابرابر طبقاتی، درمتن تضاد شهر و روستا ،
در متن سرکوب اداری (بوروکراتیک) و ستم ملی ، و تلاش خردسالان روستا برای کسب فرهنگ ،
به نقد میکشد.
در این میانه اگر معلمان جوان خود را میباختند و تسلیم میشدند، بهرنگی آنها را ملامت نمیکند.
او در پاسخ این سوآل که «چرا معلم خوب حکم کیمیا دارد؟» می نویسد: «
برای اینکه انتخاب شغل معلمی به ندرت از روی علاقه و استعداد است.
گروهی برای این معلم میشوند که گرسنه نمانند و پدر و مادرشان را نان بدهند…
به یاد بیاورید هزاران جوان دیپلمه را که پشت در دانشگاهها میمانند و هرسال عدهشان زیاد میشود .
《گروهی برای این معلم میشوند که شغلی داشته باشند و نام بیکار روی شان نباشد》
(کند و کاو ، ص ۳۴)
او به حق کشیها و بی عدالتیهای این نظام اشاره میکند،
به وضع معلمهایی که چندین سال در روستا به امید انتقال به مرکز، کار میکنند،
و معلمان «نورچشمی» دیگری که از همان ابتدا «بغل گوش مامان و پاپا شان» به کار مشغول می شوند.
بهرنگی در پاسخ سوآلی از یک پرسشنامهء اداری که میپرسد
«چه شرطی برای پیشرفت امر تعلیم و تربیت پیشنهاد می کنید؟»
با سادگی تمام مینویسد:《 نخستین شرط … فراهم آوردن آسایش فکری و مادی معلم است.
چه از نظر گذران و کاروبار زندگی، وچه از نظر اینکه رئیسی داشته باشند
که ته توی کار خود را خوب بداند و از تعلیم و تربیت سردر بیاور》
(همان ، ص ۲۷)
جالب توجه است که این جملات ساده و بدیهی چطور میتوانست در سلسله مراتب بوروکراتیک
و فاسد دستگاه آموزشی زنگ خطری را به صدا در آورد:
«رئیسی که ته توی کار را بداند و از تعلیم و تربیت سر در بیاورد!»
در اینجا بهرنگی دست به رگ حساسی زده بود که به طور غیرمستقیم، منافع متضاد دو گروه را
در مقابل یکدیگر قرار می داد:
معلمان جوان از یک سو و بوروکراتهای دولتی از سوی دیگر.
انزجار بهرنگی از عادات و سبک زندگی رؤسای فرهنگ به خوبی از توصیفهای او پیداست.
او وضعیت «شبه بورژوازی بیدرد سر» رئیسی را که تازه به دوران رسیده است،
اتاقاش را از مبل و فرش، میز زرق و برق دار و لوازم لوکس انباشته
و سالهاست که حتا مطالعه را هم کنار گذاشته و با روابط و پارتی بازی در صدد رسیدن به مقامات بالاتر است ـ
این را با وضع خودش مقایسه میکند که :
《 از اول سال تحصیلی به اداره التماس میکنم که نجاری بفرستد تا میز و صندلی لکنته مدرسهام
را تعمیر کند، گویا تا آخر سال مورد «صلاحدید اداری» قرار نگرفت 》
(همان ، ص ۲۸)
کنترل روابط پلیسی
در این نظام، بازرسان فرهنگی، به عنوان عاملان حفظ و کنترل معلمان،
با توبیخ فرستادنها و حکم انتقال صادر کردن برای معلمان «سرتق» ، نقش عمدهای داشتند.
اینها پلیس نظام تربیتی بودند و معلمان را مجبور میکردند که چیزی نباشند
مگر «یک زیردست الفبا گوی توسری خور» که اگر نظرش را دربارهء مسایل آموزشی ابراز دارد
با پرونده سازی و پاپوش دوزی و توبیخ نامه مواجه خواهد شد؛
و بهرنگی مثال میآورد از تهدیدات کتبیای که خود دریافت کرده بود،
از رؤسای فرهنگ که او را از «مقامات صلاحیتدار» میترساندند، همراه با تهدید
دادگاه اداری ، اخراج یا منتظر خدمت شدن، جریمهء نقدی و غیر...
پوپولیسم فرهنگی
در کنار دو بعد اصلی کار بهرنگی ، یعنی نقد نظام تعلیماتی و داستان نویسی برای کودکان،
ما با بُعد سومی روبرو میشویم که قدرت و بُرد آن دو دیگر را ندارد،
یعنی مقالات و نقدهای ادبی.
اینها دربرگیرندهء بررسی هایی در معرفی ادبیات و فرهنگ آذربایجان
و نیز مقالههایی در زمینهء نقد ادبی است.
گرایش غالب این مقالات پراکنده، گرایشی است که من
آن را «پوپولیسم ادبی» نام گذاشتهام.
خلقگرایی، تعهد آشکار اجتماعی، و روستاییگرایی، جنبههایی
از این تمایل در نقد ادبی سالهای چهل و پنجاه شمسی بود.
در دورانی که اختناق سیاسی رو به اوج میگذاشت
و مباحثات اجتماعی و نیز تحزب سیاسی سرکوب شده بود،
پوپولیسم در ادبیات و نقد ادبی نقش برجستهای در جوّ روشنفکری ، فرهنگی، و سیاسیی آن سالها بازی کرد.
مقولهء «هنر متعهد» و بحثی که عدهای از روشنفکران در قبال «هنر برای هنر» و «هنر فورمالیست» دامن می زدند،
بهانهای به دست میداد .
که بسیاری از مقولات سیاسی با پوشش مباحث هنری در میان روشنفکران و دانشجویان اشاعه پیدا کند
این کوشش ها هیچگاه به عمق و گسترش
جنبش ادبی ، فرهنگیّ دموکراتهای روسی (کسانی که در ابتدا از آنها نام بردیم) در تبلیغ هنر رئالیستی
با مضمون اجتماعی ارتقا پیدا نکرد.
با این همه، این روشنفکران ، به ویژه در پهنهء داستان نویسی و تئاتر
با کوشش کسانی نظیر
غلامحسین ساعدی، بهرنگی، خسرو گلسرخی، سعید سلطانپور،
بهروز دهقانی، امین فقیری، محسن یلفانی، محمود دولت آبادی و دیگران،
هم با آثار خود و هم با اجرای کارهایی از برشت، اوکیسی، و سایرین؛ در تئاترهای دانشجویی تهران
و شهرستانها، یک نیروی فرهنگی و هنری قدرتمند در برابر نهادهای فرهنگیِ دولتی
نظیر رادیوـ تلویزیون، کارگاه نمایش، کاخهای جوانان و جشن هنر شیراز به وجود آوردند
که در «سیاسی کردن» روشنفکران، به ویژه دانشجویان، نقش مؤثری بازی کرد.
روستایی گرایی
پوپولیسم ادبی بهرنگی نخست در روستایی گرایی او تبلور
می یابد:《 این جماعت شاعران و نویسندگان شهری و پایتخت نشین، شعرشان را که می خوانی
بوی دود گازوئیل و «هر» و «تر» میدهد. همهء شعر و حرفشان این است که آخ و اوف ما چقدر تنهاییم
و فراموش شده …
هرگز قدم رنجه نمیدارند که بیفتند توی مردم و روستاها و شهرستانها را بگردند و بهبینند
برای کدام مردم شعر میگویند و داستان مینویسند 》
(مجموعه مقالات، ص ۱۰۶)
بهرنگی به همهء جنبههای روستا و روستانشینی جنبهء آرمانی میدهد
و آن را در تقابل با شهر بزرگ و «پایتخت نشینی» مینشاند:
او به خرافات دینی، مردسالاری، و خشونت زندگی روستا اشارهای نمیکند،
اما شهر را مرکز انحطاط اخلاقی معرفی مینماید.
برای او همواره از شهر «بوی گازوییل و تریاک و هروئین» میآید،
اما از روستا «نسیم خنک دامنههای سرسبز و برف سفید و سیب سرخ و آسمان آبی.»
(مجموعه مقالات ، ص ۱۰۸)
صمد بهرنگی بارها و بارها در مقالاتاش به شاعران و نویسندهگان پایتختی می تازد
و آنها را به بیخبری از اوضاع مردم روستا متهم میکند؛
اما خود او، که در روستا زندگی میکند، درمواجهه با مسایل روستا، نقطهء تمرکزش تنها مسایل آموزشی است.
او در آثارش به مهمترین مسایل روستای ایران نمیپردازد.
مسایلی چون مسألهء ارضی و پیآمدهای اصلاحات شاهی ،
اختلاف طبقاتی در روستا، بقایای فئودالیسم،
مسایل خوش نشینی، افول صنایع روستایی، مشکلات تعاونیها و کشت صنعتی ،
رشد طبقهء کارگر کشاورزی . . .
اینها از نظر او پنهان میماند.
و این برای نویسندهای که همیشه در مقابل شهرنشینی موضع اخلاقی سختی اتخاذ کرده،
بسیار غریب مینماید.
جلال آلاحمد در همان «غربزدگی» اش ، که در جهت احیاء «کلیت اسلامی» ایرانی است،
نسبت بهاین مسایل هشیاری به مراتب بیشتری دارد.
صمد بهرنگی به ستایش فولکور روستایی آذربایجان برمیخیزد و دراین رابطه معتقد است
که 《هنرمندان بزرگ همیشه زیباترین آثارشان را بر اساس فرهنگ توده (فولکلور) به وجود آورده اند 》
(همان، ص ۱۳۷)
او در چند مقاله که دربارهء فولکلور آذربایجان نوشته،
از حد توصیف ساده فراتر نمیرود و به کنکاش جنبههای ناخودآگاه جمعی و شیوههای هستیی اجتماعی
و تاریخیی مردم آذربایجان ، که زیرساخت این روایتهای فولکلوریک را شکل میدهند، راه نمیبرد
(به جز تاحدود کمی در مقالهء «عاشیق شعری» در توضیح زمینههای تاریخی حماسهء )
«کوراوغلو»
بهرنگی به خاطر اینکه قصههای روستایی «عزا داران بـَیَل» (نوشتهء ساعدی) «گاهی
به سمت سمبولیسم گرایش می کنند»،
به نویسندهء آنها خرده میگیرد، زیرا به زعم او، «مردم عادی» ممکن است از قصد نویسنده آگاه نشوند.
این نیز جنبهء دیگری از همان پوپولیسم ادبی بود که هرجا اثر ادبی مستقیم، بی واسطه و واقعی گرا نمیبود،
با متهم کردن آن به «سمبولیسم» ، آن اثر را مردود و خالی از «تعهد اجتماعی» ارزیابی می کردند.
بهرنگی به شاعران توصیه میکند که خبرهای روزنامهها را دنبال کنند و شعرشان را «با مضمون اجتماعی» بگویند،
زیرا به قول
او《 در یک شعر خوب میتوان تأثیر و انعکاس جنبشهای فکری معاصر را یافت . . .
یک شعر خوب از خواستها، رنج و شادیهای تازهء اجتماعی که در طلب حقوق خود است سخن می گوید،
به صراحت یا به کنایه، پراکنده یا یکجا،
شعر خوب راه زمان خود و اجتماعی را که در آن زندگی میکند به اندازهء یک سیاستمدار . . . می شناسد.》
(همان، ص )۱۰۲
)
فلسفهء اخلاق
فلسفهء اخلاق عملیی بهرنگی آن بودکه تا درد را نچشیده باشی نمیتوانی از درد سخن بگویی.
این انگاره که بهگمان من درست است ،
بعدها در نسل جوان ترک به جنبش فدایی گرایش پیدا کرده،
به شکل افراطیی عملگرایی صِرف در مقابل کار روشنفکری بروز کرد.
کار روشنفکری از دید این نسل برچسب «روشنفکربازی»، «چریک کافهنشین بودن»، یا «سیاسیکاری» میخورد.
بیشک روشنفکران انقلابیی دیگری که دوست صمد بهرنگی بودند از این ویژهگی تأثیر بسیار میگرفتند.
کسانی نظیر بهروز دهقانی و خواهرش اشرف دهقانی، و نیز انقلابیان تبریز که به جنبش چریکهای فدایی پیوستند، جنبههایی از این اخلاق مطلقگرا را به نمایش میگذاشتند.
بهرنگی مقولات اخلاقی در مسایل تربیتی را سراسر طبقاتی میدانست،
و با طنز و هزل از اخلاقگرایی و نصایح «نوع پرستانه» ی بورژوایی که در کتابهای کودکان تجویز میشد
(نظیر آثار عباس یمینی شریف) انتقاد میکرد.
بهرنگی در مقالهء «ضرورت دگرگونی در ادبیات کودکان» آشکارا به تبلیغ کارزار فرهنگیِ طبقاتی میپردازد
و از شیوهء تعلیمیکه در کتابهای درسی مبلغ اخلاق «زورمندان و طبقهء غالب» است، نام می برد.
او به واقعیت فقر کودکان فرودست ایرانی میپردازد
که «رنگ گوشت و حتا پنیر را ماهبهماه و سالبهسال نمیبینند ،
چرا که عدهء قلیلی دل شان میخواهد همیشه غاز سرخ شده و شراب سر سفرهشان باشد.»
او همهء اصول اخلاقیی جدا از پسزمینهء طبقاتی و اجتماعی را رد میکند
تا از اخلاق تربیتی طبقاتی دفاع کند.
بی گمان نقشی که بهرنگی در فضای فرهنگی نیمهء دههء چهل شمسی بازی کرد ،
فراتر از تأثیر نوشته هایش می رود.
او در آن سنین جوانی با حضور خود در جرگهء نویسندهگان جوان،
به ترویج ضدـ سازشگری (نان کونفورمیسم) ، هوشیاری انقلابی و تعهد اجتماعی پرداخت
و نوشتههای او را هم باید در رابطه با همین نقش ارزیابی کرد.
در تاریخچهء کوتاه روشنفکری دوران معاصرمان ،
به چهرههایی برمی خوریم که آثارشان متعالیتر از شخصیتشان است؛
و دیگرانی که برعکس، وجود اجتماعی متعالیشان گرانقدرتر است از آنچه آنها از خود برجا نهاده اند.
صمد بهرنگی از زمرهء دوم بود. او هیچگاه فرصت آن را نیافت که نقشی معادل چرنیشفسکی ایفا کند؛
اما توانست در دوران فقر فرهنگیی چپ ، نخستین امواج راکد را به تلاطم در آورد.
منبع:
عبدی کلانتری،
«سه چهرهء مارکسیسم در ایران»،
نشریهء «کنکاش ـ در گسترهء تاریخ و سیاست»(ویژه روشنفکران ایران)
، شماره ۲-۳، بهار ۱۳۶۷ شمسی و ۱۹۸۸ میلادی
مهران معمارزاده
صمد بهرنگی را باید ابتدا از آثارش شناخت و آنگاه از گفتههای برادرش اسد و دوستان نزدیک او
با زندگیاش آشنا شد.
کسانی چون جلال آلاحمد براساس شایعات بهروز دولت آبادی که رفیق حمزه فراهتی بوده،
مرگ اورا به ساواک منتسب نمودند.
البته حکومت با صمد مشکلاتی داشت ولی طبق سخنان اسد بهرنگی
بدون تحقیقات نمیتوان سخنی ابراز کرد.
اسد میگوید زندگی و آثار صمد را باید شناخت.
صمد بهرنگی در تبریز ودر محله چرنداب به دنیا آمد.
پدرش شغل ثابتی نداشت و بیشتر در کارخانه زهتابی کار میکرد.
صمد معلم شد و لیسانس زبان انگلیسی گرفت ولی دوست نداشت در دبیرستان درس دهد
و به دبستانیها درس میداد.
این یکی از مشکلات صمد بود.
صمد به زبان مادریاش هم توجه خاصی داشت و همین هم مشکلاتی برایش ایجاد کرد.
در سفرش به تهران ،کتابی نوشته بود که آنرا به مسئولان امر نداد و آنها به آن نیاز داشتند
ولی صمد به تبریز آمد و از دادن آن عدول میکرد.
گاه از تهران برای گرفتن این کتاب میآمدند و این از مشکلات حکومتی او بود.
از آموزش و پرورش انتقاد میکرد و نظرات تربیتی خاصی داشت.
جزو هیچ گروه و حزبی نبود.
معلمی بود که درس دادن به بچهها را دوست داشت.
به زبان ترکی استانبولی و انگلیسی اشراف کامل داشت.
استاد مبرز فولکلور ترکی آذربایجانی بود.
به اشعار نیما ،شاملو ،فروغ و اخوان علاقه داشت و آنها را به ترکی آذربایجانی ترجمه میکرد.
شریف بود و حامی اقشار وضیع جامعه...
آثار صادق هدایت را دوست داشت.سینما میرفت و به موسیقی علاقه داشت.
موسیقی کلاسیک (موزارت و بتهوون) دوست داشت و موسیقیهای خوب
چه آذربایجانی چه فارسی گوش می داد.
برای کودکان داستان مینوشت .
داستانهایی که در ترکیه و جاهای دیگر چاپ شده اند .
فیلم از روی آن ساخته اند.
ما در ایران فقط درباره مرگ صمد سخن میگوییم.
نه فیلمی از آثارش ساخته ایم.نه بزرگداشت در شان او.
البته شادروان علی اشرف درویشیان کارهای خوبی در شناساندن و بزرگداشت صمد انجام داد.
صمد چریک نبود...صمد کمونیست نبود ...صمد معلمی شریف بود...
برای مردم زیست و برای آنها نوشت...
در بیستونه سالهگی در ارس غرق شد....
زباندان و پژوهنده فولکلور بود...
نویسندهای متعهد و درد آشنایی بزرگ بود.
Comentarios