top of page
  • Writer: Didare To
    Didare To
  • Apr 18
  • 8 min read


چکامه‌ی کولی از واژه تصویر می‌سازد

نقدی بر چکامه‌ی کولی

اثر: کتایون آذرلی

منتقد: دکتر علی ربانی

در دنیای امروز

شعر به‌ندرت مرا به‌خود مشغول نموده و لذت خوانش را به‌وجود می‌آورد.

 اما زمانی که این اثر را با اجرای متمایز به فرد  و قلم  شیوا و قدرتمند

 شاعر ـ دکتر کتایون آذرلی شنیدم و خواندم، 

بی ثمر نیافتم تا سطرهایی را بنویسم.

 او که به علم روح و روان‌یابی نیز مسلط است،

 مرا شیفته ساخت، تا بیش‌تر اوراق نوشته شده‌اش را ورق بزنم

 و به صدای دلنوازش گوش سپارم

بی‌تردید با خواندن اولین سطرها،

 خواننده بر این سر می‌افتد تا خط‌های بعدی را دنبال کند. 

هر خط یا بندی  از شعر را که می‌خوانیم رنگی دارد و ترّنمی. 

مثل این می‌ماند که سرنوشت نافرجام ما آدمیان، در

 لابه لای کلمات، اوصاف، کنایات، تشبیهات، با آهنگی محزون

 و گاه تند و شتابان نوشته و ترسیم شده است. 

شاعر، با قدرت کلام، در فراتر رفتن تجربیات حسی، احساسات عاشقانه را 

با موضوعات و مسائل اجتماعی و سیاسی و فلسفی به‌هم می‌آمیزد.

 و از شوروحسرت‌اش به معشوقش می‌سُراید 

و خاطره و خیال و تاًمل را همه به‌کار می‌گیرد

 تا به‌واقعیت و تجربه‌های حسی و زمانی، نزدیک شود


نه در این شعر، که من در همه‌ی گفتن‌هام

عاجز از رفتن و ماندن متحیّر ماندم

و تو هر بار در این بیت به‌پایان رفتی

من جهان را به‌فراسوی تو می‌چرخاندم

هم چنان دور، تو را دور، تو را می‌دیدم

ماه من بودی و در دشت که می‌چرخیدی

ماه من بودی و دنبال تو می‌چرخیدم.


اثر در هفت بخش تنظیم شده است و هر بخش مربوط به‌ یک دوره از زمان است. 

زمان، از فصل کودکی و نوجوانی آغاز می‌شود و می‌رسد به دوره‌ی میانسالی و پیری. 

او این منظومه را از میانه آغاز می‌کند.

 از زمان حال به‌گذشته باز می‌گردد و بار دیگر به زمان حال رجوع می‌نماید. 

فصل اول و دوم این اثر دیباچه‌ای برای ورود به اصل ماجرا در شعر است. 

آن‌چه ما‌تفریق فصل‌هاست،

 زندگی در تبعید است و آمیخته‌گیِ آن با زمانه‌ی استبداد.

او در بخش-‌بخش این منظومه،

 با مهارت

 چهره‌ی نظام  جمهوری اسلامی وغوغا و آشوب سال 1357 را ترسیم می‌نماید.

 هر بخش اگرچه مستقل و مجزا است اما همه در پیِ هم‌اند. 

زبان شاعرانه و استوار او، از زنی عاشق حرف به میان می‌آورد 

که  احساسش با شک و تردید ودلهره وافسوس به‌مفهوم و معنای عشق

پیوند گرفته‌است. 


جهان را "هیچ" اندر"هیچ" یافته است.

 و حرمت آدمی را در خرد و آزادی می‌یابد.

این اثر در قالب شطحیات نوشته شده است

 که به‌نوعی از سخن، گفته می‌شود

 که برخلاف راه و روش و رسم و سنت زمانه است. 

اغلب از این قالب برای بیان ممنوعات و تابو‌ها استفاده می‌شود:


در کوچه‌ات با سایه‌ام هی راه برو هر دم

هر دم گنه کن هِی گنه کن، راه برو با من


او با استفاده از نشانه‌ها و نمادهای ادبی و روان‌شناسی 

مثل "سیب" و "انگور" و " گل سرخ "و "ماه" ، و

 با بهره‌گیری از اسطوره‌های ایرانی 

مثل "شیخ اشراق" و "رابعه" و "رستم" و " شیرین و فرهاد"، کلمات

 و واژه‌گان و تعابیری نو می‌آفریند

و گاه چنان کلمات عامیانه را در شعرش به کار می‌برد 

که خواننده کم‌تر می‌تواند فرق زبان کلاسیک را با زبان روزمره تشخیص دهد:


" دور این جن زده را دایره‌ی ورد بکش."


شاعر برای به تصویر کشیدن موقعیت خودش با عموم مردم

 خود را جن زده شناسایی می‌کند تا هم بر قدرت جادویی‌اش اشاره کند

 و هم بر طرد شده‌گی و کناره گرفتنش از عموم مردم.

قبلاً هم اشاره شد اما باز می گویم

 که او با استفاده از نمادها و نام‌های ادبی

 به‌بیان یکسره‌ی دیدگاهش به جهان و زندگی می‌پردازد

 و موجز و کوتاه و اغلب با کنایه حرفش را می‌گوید:


" این "تهوع" که مرا هست تو را خواهد کشت "


"تهوع"

 نام جنجال‌برانگیز و معروف ژان پُل سارتر

 و

 "طاعون"

 اثر آلبر کامو است . 

خواننده با درنظر گرفتن این دو اثر، توامان با اندیشه‌ورزی جهان نویسنده‌گان

  باید سوی این چکامه برود. 

حتی در مواردی اندیشه‌های خیام‌وارگونه‌ای نیز در آن یافت می‌شود.


 او در مصاحبه‌ای دیگر با رادیو همبستگی در سوئد می‌گوید؛

 به فلسفه‌ی اگزیستالیزم و پوچ‌گرایی باور دارد.

 ما می‌توانیم با نگاهی دقیق به آثار او به ردپای این باور به "هیچ"، دست یابیم.

نکته قابل ارزیابی دیگر این است که؛ 

شاعر با بهره‌گیری از زبان‌های مختلف که  یا زبان مادری‌-اش، که

( ترکی و یا روسی)

 است،

 و یا زبان محلی زادگاهش، (خراسانی) و 

بعد با بکارگیری زبان کشوری که در آن تبعید شده است، 

یعنی آلمانی به روایت این قصه به‌زبان شعر می‌پردازد

 که بیان‌گر چیره دستی و تسلط او به زبان است.

در فصل ششم

 با زبانی کوتاه و موجز به بازگشایی قصه هبوط آدم و حوا می پردازد. 

با این تفاوت 

که از این روایت مذهبی، به تشریح قصه‌ی فردی ـ جمعی انسان سود می‌جوید.

نماد سیب، که نماد عصیان انسان علیه جهل‌ونادانی

 و گناه تن و هم‌آغوشی و هم چنین مقام و منزلت انسانی

 و اجمالاً در این‌جا زن است. 

سیب ، نماد میوه ممنوعه و در عین حال آگاهی بر خرد است. 

شهد و شیرینی کامیابی تن است. 

از نظر روان‌شناسی نماد خلاقیت و زندگی است. 

 در فرهنگ عامیانه، نشان‌گر باکیره‌گی و در فرهنگ اسطوره‌ای، 

نماد دست نیافته‌گی است. 


( تعبیر شاعر از برداشت لوگوتراپی و فرضیه‌های یونگ است

 که در گفتگوی تلفنی انجام شد و او به‌بازگشایی‌-اش پرداخت. )


ساقه‌ی "سیب" شدم حسرت "آدم" برخاست

 "سیب دندان‌زده از دست تو افتاد به خاک"

گردوخاک از لبه‌ی عِقد ثریا برخاست

شاخه در شاخه فریبم، سبدی سیب بچین

دامنی از تب گندم ببر و نانش کن

بغض اندوخته را  لو بده عصیانش کن

شاخه هایم هوس پنچه‌ی چیدن دارند

من درختم تو به اندازه‌ی من انسانی

من اسیرم تو برو شاخ زمین را بشکن

گور بابای سر و این همه سرگردانی

منطق جاذبه در فلسفه‌-اش پنهان بود

تا که تقدیر به‌دستان من افتاد از دست 

جذبه‌ی ذهن زمین زیر معما می‌ماند

پاسخ از دامن من بود اگر کشفی هست

میوه از دامن من بود اگر روز هبوط

"آدم" 

از وسوسه افتاد زمین "انسان" شد

آه اگر "سیب" نبود

"عشق" 

چه باید می‌کرد

من رسیدم که دل از بند دل آویزان شد

سیب سرخم ، دندانم بگیر

از قدم‌گاه گناه شهدم بگیر.


از دیدگاه پدیدارشناسی، اثر بر اساس آگاهی درونی از زمان

 و در متن افق‌های زمانیِ دور و نزدیک به وجود می‌آید

 و هر تجربه‌ی شاعر با افق‌های دو گانه‌ی خاطرات

 و انتظارات دور و نزدیک احاطه گشته می‌شود.

شاعر از زمان کودکی‌-اش می‌نویسد. 

از فاصله‌اش با مادر، بازی‌ها، شورها و سازها، از کنجکاوی‌های کودکانه، 

از سرخوشی‌های تکرار نشده، از تجربه‌های انکارناپذیر کودکی:


از همان روز نخست دیوار بود

راه عشق مادری بی‌راه بود


او در بخش هفتم به واگویی کودکی و نوجوانی‌-اش می‌پردازد. 

خانه را به‌باغ گل سرخی تشبیه می‌کند 

که او در میان آن باغ یگانه گل سرخ سیاه است.

گل سرخ سیاه ضمن این که کمیاب و نادر و گران‌بها است،

 نشانه‌ی یگانه‌گی، تنهایی و تک‌خالی است. 

خارهائی دارد برخلاف گل‌های سرخ دیگر، ریز و کوچک

 که بسیار گزنده‌اند. 

این گل سرخ در هم‌جواری گل‌های دیگر سرخ

 نمی‌تواند کاشته شود و باید در خاکی جدا از گل‌های دیگر کاشته شود. 

عمر بلند و طولانی بر خلاف دیگر گل‌های سرخ دارد.

 به آبی کم و نور فراوان و مستقیم خورشید نیازمند است.

 این گل شب‌ها عطرافشانی می‌کند. 

در روان‌شناسی نماد رمز و راز و جادو

 و درعین‌حال عزلت‌گزینی عرفانی است.

 در روابط احساسی، نماد جنسی و در عین‌حال طرد نمودن شریک جنسی است.

 ( تعبیر از شاعر است که در بازگشایی متن، در گفتگویی تلفنی انجام یافته است.)

سپس به نوجوانی‌-اش سر می‌زند 

و آن‌را با غوغا و آشوب سال 57 گره می‌زند. 

شاعر که خود در سنین نوجوانی در زندان جمهوری اسلامی بوده 

و کتاب خاطرات زندانش "مصلوب" یکی از تکانده‌ترین خاطرات زندان است،

 بار دیگر این تجربه‌را با زبانی ساده و آهنگین

 و در عین‌حال دردآور به‌تصویر می‌کشد، 

طوری که هرکس آن‌را بخواند می‌تواند خود را به‌جای شاعر بنشاند

 و احساساتش را در میان کلام او دریابد:


من به‌هفده زنده‌ام  در دست جلاد، دست خصم

من به‌هفده مرده‌ام در دست جلاد، دست خصم


کتایون آذرلی قادر است

 با آفرینش و خلق واژه‌گان به عمق جان و روح آدمی راه یابد

 و آن را ترسیم و تصویر سازد 

و از کلیت تجارب فردی به تجربه‌های جمعی دست یابد.

در متن دو صدا داریم؛

 اول صدای خود شاعر که در مقام راوی است

 و منظومه را می‌نویسد، 

دوم صدای زن کولی ."عشق غمناک او" همان عشقی است 

که هر یک از ما تجربه‌اش کرده‌ایم 

و "کولی" کسی نیست جز همان روح دربه‌در و سرگردان ما.

آن‌چه چشم‌گیر است این است که؛ 

در سُرایش این منظومه هرگونه تصمیم‌گیری آگاهانه درباره‌ی کنش شعری، 

از درون بینشی خاص نسبت به‌شعر و مقتضیات تجربه‌های شعری برمی‌خیزد

 و کتایون آذرلی از این تجربه و آگاهی به‌میزان لازم بهره‌مند است. 

او خود در مصاحبه‌ای با رادیو کانادا می‌گوید:


"من مخالف خلسه و بی خردی در کار آفرینش هستم. 

من رئال می‌نویسم و خلسه هیچ ارتباطی با رئالیسم ندارد. 

شاعران تافته‌ی جدا بافته از مردم عادی نیستند

 و شعر نیز نوعی تجربه‌ی عرفانی نیست

 که گویا از خارج از قلمرو ادراک بشری بر شاعر نازل می‌شود

 و آن را خلق می کند و یا حتی درباره‌اش حرف می‌زنیم."


شاعران بزرگی همچون والری و گوته و هولدرلین مخالفت خود را

 با خلسه و جذبه‌های عرفانی و عالم بالا با صراحت بیان کرده اند

 و او یکی از این هاست که با صراحت و آگاهی از موضوع، سخن به‌میان می‌آورد.

خلق شعر به توانایی ها، مهارت‌ها و قابلیت‌های خاصی نیاز دارد

 که مستلزم دانش شعری است 

که به‌نام نبوغ یا قدرت سرایش شعری مشخص می‌شود.

 این قدرت جادویی را افرادی دارند که در آفرینش هر تکه و یا بخشی از هستی

 دستی بر آتش دارند. 

شلایر ماخر آن را قدرت درکِ معانی نام‌گذاری کرده است

 و من نیز بر این باورم که جز این نیست و نخواهد بود،

 اما آن‌چه می‌خواهم به آن بیفزایم این است

 که خلق شعر با نوعی آگاهی و معرفت فرهنگی نیز هم‌راه است. 

اما آن‌چه شعر را متمایز از هنرهای دیگر می‌سازد، 

آگاهی از امکانات بالقوه‌ی زبان و قدرت و شهامت تجربه کردن آن است.

 در این‌جاست که هوشیاری و پخته‌گی و استحکام شخصیت فردی اهمیتی بسزا دارد.

او در مصاحبات خود با رادیو اسرائیل، 

وقتی از او سوال می شود که چگونه توانمندی این را دارد 

که در عرصه‌های مختلف، هنری بیافریند؟

 می‌گوید: 

من چیزی خلق نمی‌کنم. من فقط زندگی می‌کنم، همین! 

بعد ادامه می‌دهد:

 اساسا مقوله‌ی نوشتن و یا خلق اثری،

برای من بیان و یا نمایش حدیث نفس نیست. 

چیزی نیست که من بخواهم به‌دیگران بگویم

 تا مثلاً مرا بفهمند و دریابند. 

بیان احوال روحی و شخصی خود من‌هم که غالباً  سرچشمه گرفته

 از احساسات کور و عقده‌ها و حسرت هاست، نیست. 

بل‌که آن بخش از دریچه‌ای رو به زندگی است

 که یا در معما مانده و یا ناشناخته باقی مانده است. 

من به‌ذات انسان و درون او توجه دارم.

 به احساسات و امیالی که همواره سربه مُهر و غالبا ناشناخته باقی مانده اند

 و کسی یا تمایل ندارد در موردش حرف بزند

 و یا گفتن از آن تابویی است در جامعه.

 اما این‌که چگونه در این عرصه قدم برمی‌دارم شاید بازگردد 

به نحوه‌ی باورها، سرشت، طبیعت، تجارب و روش تعلیم و تربیت‌ام.


او در همین بخش به تحلیل جامعه استبدادزده‌ی ایران می‌پردازد

 و حضور جمهوری اسلامی را و تاثیر آن را بر فرهنگ ایرانی بازگشایی می‌نماید.

مقوله‌ی تبعید برای او بحثی پیچیده و جدی است، 

هم‌چنان که موضوع زن و انقلاب 57.

او در همین بخش با زبانی مستحکم و شاعرانه سرنوشت تبعیدیان را به تصویر می‌کشد. 

ناکامی‌ها، دربه‌دری‌ها، سختی‌ها و مشکلات دوری از وطن را به نمایش می‌گذارد

 و عاقبت کار خود و آنانی را که علیه جمهوری اسلامی برخاسته اند تشریح می‌سازد.


دو نکته در پایان هست و آن این است

 که او از ترانه‌های سیاه نیز بهره برده، 

ترانه‌هایی که در دهه چهل، منسوب به نیروهای چپ سیاسی بوده است.

نکته‌ی قابل تامل اجرای اوست که با مهارت دکلمه می‌شود. 

این منظومه شبیه یک تئاتر است

 که توسط او دکلمه می‌شود. 

شاعر توانمندی این را دارد که با تغییر صدا 

در نقش‌های مختلفی که شخصیت‌های شعرش را در بر می‌گیرد 

به‌نقش‌آفرینی بپردازد.

او از صدایش همان‌طور بهره‌مند می‌شود که از واژه‌گانش.

کتایون آذرلی آینده درخشانی را در عرصه‌ی خلق آثاری ادبی 

و هنری خواهد داشت.

 به امید آن آتیه.

——***——

خواننده‌گان و دوستان گرامی

"چکامه‌ی کولی در سال ۲۰۱۹در واحد زمانی دو ماه به رشته تحریر در آمد. 

اجرای آن در چندین فایل صوتی در همین جا به‌اشتراک گذاشته شد. 

این فایل‌ها را می‌توان در آرشیو فیس بوک تحت همین نام دنبال نمایند.

این اثر توسط انتشارات باشگاه کتاب بزودی بار دیگر منتشر خواهد شد

کتایون آذرلی


منبع فیس‌بوک نویسنده





Comments


bottom of page